معنی گودال ، لان

حل جدول

گودال ، لان

مغاک


گودال، لان

مغاک


گودال

لان

مغاک

چاله، حفره، خندق

چال

لان، چال، مغاک

لان


لان

گودال، مغاک

فرهنگ عمید

لان

گودال، مغاک،

بی‌وفایی: می‌آیدم ز رنگ تو ای یار بوی‌ لان / برکنده‌ای ز خشم دل از یار مهربان (مولوی: لغت‌نامه: لان)،
بی‌حقیقتی،

لغت نامه دهخدا

لان

لان. (اِ) بی حقیقتی و بی وفائی. (برهان) (جهانگیری):
می آیدم ز رنگ تو ای یار بوی لان
برکنده ای ز خشم دل از یار مهربان.
مولوی.

لان. (اِخ) نام کرسی قدیم لانوا، مرکز ایالت اسن بفرانسه. دارای 19125 تن سکنه.

لان. (فعل امر) امر از لاندن به معنی جنبانیدن و افشانیدن یعنی بجنبان و بیفشان. (برهان) (جهانگیری). رجوع به لاندن شود. || (اِ) مغاک و گودال. (برهان). گو و مغاک. (آنندراج). مغاک. اسدی در لغت نامه ذیل کلمه ٔمغاک گوید: گو باشد در زمین و لان نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی). گوی باشد در زمین یا در کوه یادر هر جا که باشد و مغاک خوانند و لان نیز گویند. (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی). || (پسوند) سار، که جا و مقام و محل انبوهی و بسیاری چیزها باشد مانند نمک سار و شاخ سار چه نمک سار را نمک لان نیز گویند. (برهان). نمک لان، یعنی نمک زار؛ شیرلان، شیرلانه یا جای بسیارشیر و جای شیرناک و شاید اردلان و کندلان نیز ازین قبیل بود و این کلمه مزید مؤخر بعض امکنه باشد: مالان. سبلان. سولان. بولان. بغلان. بقلان. بملان. ختلان. وذلان. لاک مالان. بشکلان. ششکلان (محله ای به تبریز). سنبلان. کندلان. و شاید که لان در آخر کلمات مرکبه ٔ مذکور مخفف لانه و توسعاً به معنی جای و معدن باشد؟:
سهم شاه انگیخته امروز در دربند روس
شورشی کان سگ دلان در شیرلان انگیخته.
خاقانی.
سروری زهر است جز آن روح را
کو بود تریاق لانی ز ابتدا.
مولوی.
معنی لان، پرمعنی:
گر تو هستی آشنای جان من
نیست دعوی گفت معنی لان من.
مولوی.
درنمک لان چون خری مرده فتاد
آن خری و مردگی یکسو نهاد.
مولوی.

لان. (اِخ) (الَ...) شهری و نیز گروهی بطرف ارمینیه. (منتهی الارب). بلاد واسعی بطرف ارمینیه نزدیک باب الابواب مجاور خزر و عامه بغلط علاّن گویندو ایشان نصارا باشند و بندگان جلد از آنجا آرند. (معجم البلدان): سریر، مملکتی است میان لان و باب الابواب.بعد از فراغت از کار آذربایجان و ارّان به دربند شروان رفتند (مغول) و بلاد آن را گرفتند و جز قلعه ای که پناهگاه امیر آن حدود بود محلی سالم نماند سپس به شهرهای لان و لگزستان شتافتند. (تاریخ مغول ص 102).


گودال

گودال. [گ َ / گُو] (اِ) زمین پست و مغاک و جای عمیق. (ناظم الاطباء). چاله. حفره. حفیره. کریشک. رجوع به گود شود.

مترادف و متضاد زبان فارسی

لان

بی‌وفایی، عهدشکنی، گودال، مغاک


گودال

چال، چاله، حفره، خندق، گود، لان، مغاک

فرهنگ معین

لان

گودال، مغاک، بی وفایی. [خوانش: (اِ.)]

معادل ابجد

گودال ، لان

142

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری