معنی گواه

گواه
معادل ابجد

گواه در معادل ابجد

گواه
  • 32
حل جدول

گواه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

گواه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • شاهد، ناظر، شهید، برهان، بینه، دلیل، موید
فرهنگ معین

گواه در فرهنگ معین

  • (گُ) (ص.) شاهد، دلیل، برهان.
لغت نامه دهخدا

گواه در لغت نامه دهخدا

  • گواه. [گ ُ] (ص، اِ) پهلوی گوکاس، گوکاسیه (شهادت)، از وی - کاسه (قیاس شود با آ - کاس)، فارسی گواه از گوغاه از گوکاه (شکل جنوب غربی) «نیبرگ ص 185». (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). شاهد. دلیل. برهان. (حاشیه ٔ برهان) (ناظم الاطباء). بیّنه. (نصاب الصبیان). شهید. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان القرآن). مُقیت. مهیمن. (منتهی الارب):
    سپهر و ستاره گواه من است
    که این گفته آیین و راه من است.
    فردوسی.
    کنون همچنین بسته باید تنم
    به یزدان گواه من است آهنم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

گواه در فرهنگ عمید

  • آگاه،
    شاهد،
    * گواه آوردن: (مصدر متعدی)
    شاهد آوردن،
    دلیل و حجت آوردن،
    * گواه خواستن: (مصدر متعدی) شاهد خواستن،
    * گواه داشتن: (مصدر لازم) [قدیمی]
    شاهد داشتن،
    دلیل و مدرک داشتن،
    * گواه طلبیدن: (مصدر متعدی) = * گواه خواستن
    * گواه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] شاهد قرار دادن، گواه گردانیدن،
    * گواه گردانیدن: (مصدر متعدی) = * گواه آوردن
    * گواه گرفتن: (مصدر متعدی) کسی را شاهد قرار دادن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

گواه در فارسی به انگلیسی

  • Confirmation, Corroboration, Corroborator, Evidence, Indication, Indicative, Testament, Testimony, Witness. توضیح بیشتر ...
فارسی به ترکی

گواه در فارسی به ترکی

فارسی به عربی

گواه در فارسی به عربی

  • برهان، دلیل، شاهد، مستند الصرف
گویش مازندرانی

گواه در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

گواه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • شاهد، دلیل، برهان، بینه، مهیمن
فارسی به ایتالیایی

گواه در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

گواه در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه