معنی گنه

گویش مازندرانی

گنه

گونه، رخسار

فربه، برخورد می کند، هرچیز گلوله شده

فرهنگ فارسی هوشیار

گنه گنه

درانگلیسی: بر گرفته از نام بانویی از پرو به نام کنتس دل چینچون که در سده ی هفدهم می زیسته نام درختی است گرمسیری که پوسته ای تلخ دارد پوستل (اسم) گیاهی است از تیره روناسیان که بصورت درختهای کوچک و دارای گونه های متعدد است و در آمریکای جنوبی خصوصا پرو واکواتر و ونزوئلا بفراوانی میروید. برگهای این گیاه متقابل و گلهایش منظم و برنگهای سفید یا گلی یا ارغوانی هستند. بوی گلهایش معطر و گل آذینش خوشه یی و در برخی گونه ها دیهیم است. میوه اش کپسول و بیضوی یا استوانه یی شکل و شامل دانه های متهدد است. بطور کلی این گیاه را از روی پوست بسه نوع تقسیم میکنند: گنه گنه قرمز گنه گنه زرد و گنه گنه خاکستری. مواد موثر و دارویی پوست انواع مختلف گنه گنه از اوایل قرن نوزدهم میلادی مورد دقت و آزمایش قرار گرفت و در سال 1811 دکتر گومز از پوست گنه گنه ماده ای بدست آورد که آنرا سنکونین نامید و آن یکی یکی از آلکالوئید ها است. در سال 1820 آلکالوئید دیگری بنام کینین بوسیله کاوانتون و پلتیه از پوست گنه گنه استخراج گردید و بعد ها بتدریج مواد دارویی دیگری از پوست این گیاه بدست آمد. پوست گنه گنه علاوه بر مواد دارویی مختلف دارای مواد دیگری از قبیل مواد نشاسته یی و مواد لیپیدی و مواد صمغی و املاح معدنی است و بعلاوه دارای اسانس خاصی است که بوی پوست گیاه مزبور را مشخص میسازد. پوست گنه گنه دارای اثر مقوی و تب بر و قابض است و مهمترین آلکالوئیدش کینین است که بجای پوست گنه گنه در معالجه مالاریا مصرف میشود گنگنه کنکنه قینا قینا قنه قنه. یا جوهر گنه گنه. سولفات کینین را گویند. نخستین بار کینین بصورت نمک از پوست درخت گنه گنه استخراج شده. یا گنه گنه افلاطونی. گنه گنه. یا گنه گنه خاکستری. گنه گنه. یا گنه گنه زرد. گونه ای گنه گنه که درختی است زیبا و دارای تنه راست و اغلب در بلیوی کشت میشود. پوست این گونه گنه گنه مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد و طعمش بسیار تلخ است کنکینای اصفر. یا گنه گنه قرمز. گونه ای گنه گنه که دارای پوست قرمز و طعمش تلخ و قابض است و مانند گنه گنه معمولی مورد استفاده طبی قرار میگیرد کنکینای احمر سنکونا ء حمرا ء.


گنه

مخفف گناه

لغت نامه دهخدا

گنه

گنه. [گ ُ ن َه ْ] (اِ) مخفف گناه. (آنندراج):
اصحاب گنه را به گنه دیر بگیرد
وآنگه که بگیرد زبر و زیر بگیرد.
منوچهری.
گنه و کاهلی خود به قضا بر چه نهی
که چنین گفتن بی معنی کار سفهاست.
ناصرخسرو.
گویی که من ندانم چیزی و بی گناهم
نیزت گنه چه باید چون خویشتن نکشتی ؟
ناصرخسرو (دیوان ص 472).
ای که گنه ازروزگار بینی
وز جهل معادای روزگاری.
ناصرخسرو.
میکشدش چون گنه حادثه سیماب وار
عادت سیماب گیر بی دل و جان زنده دار.
خاقانی.
باده تو خوردی گنه زهرچیست
جرم تو کردی خلل دهر چیست ؟
نظامی.
این گنه را که عذر داند خواست
وین تحکم به مذهب که رواست ؟
اوحدی.
لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد.
حافظ.
و رجوع به گناه شود.
- امثال:
گنه بر شبان است نه بر رمه.
ادیب (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1327).
گنه را عذر شوید جامه را آب.
ویس و رامین (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1327).
گنه چشمان کرن دل مبتلا بی.
بابا طاهر.
گنه یک تن ویرانی یک شهر بود.
فرخی (از امثال و حکم دهخداج 3 ص 1328).
گر گنه از کور زاید جرم چون بر کر نهیم ؟
سنائی (از امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1302).
- باگنه، گناهکار.
- بی گنه، کسی که مرتکب گناه نشده است:
دشمن عاقلان بی گنهند
زآنکه خود جاهل و گنهکارند.
ناصرخسرو.
بی گنهی تات کار پیش نیاید
وآنگه کت تب گلو گرفت گنهکار.
ناصرخسرو.
بی گنه از خانه به رویم کشید
موی کشان بر سرکویم کشید.
نظامی.
چار سال است کز ستمکاری
داردم بی گنه بدین خواری.
نظامی.
رسد کشور بی گنه را گزند.
(بوستان).
- بی گنهی، گناه نداشتن:
نبود ایچ مرا با بتم عتیب
مرا بی گنهی کرد شیب شیب.
عماره.
- پرگنه، بسیارگناه. کسی که گناه بسیار کرده است.

گنه. [گ َ ن َ] (اِخ) مرکز بخش آلیه از ناحیه ٔ ویشی (در فرانسه) در کنار آندلو دارای 5200 تن جمعیت.

گنه. [گ ُ ن َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان قزل گچیلو از بخش ماه نشان شهرستان زنجان که در 33 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 3 هزارگزی راه عمومی واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 100 تن است. آب آن از رودخانه ٔ زنگین تأمین می شود. محصول آن غلات و انگور و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).


گنه بخشی

گنه بخشی. [گ ُ ن َه ْ ب َ] (حامص مرکب) بخشودن گنه. آمرزندگی. عفو.


گنه بخش

گنه بخش. [گ ُ ن َه ْ ب َ] (نف مرکب) آمرزنده. غفار. غفور. گنه بخشای:
توانا و دانا به هر بودنی
گنه بخش بسیاربخشودنی.
نظامی.


گنه پوش

گنه پوش. [گ ُ ن َه ْ] (نف مرکب) آنکه گناهان را بپوشد و ندیده بگیرد. گنه بخش. گنه بخشا.

فارسی به عربی

گنه گنه

کینین

فرهنگ معین

گنه گنه

(گَ نِ گَ نِ) [لا.] (اِ.) درختی است با برگ های درشت و گل های ریز سفید یا سرخ رنگ، از پوست آن دارویی برای معالجه مالاریا درست می کنند.


گنه

(گُ نَ) (اِ.) مخفف گناه.

فرهنگ عمید

گنه گنه

درختی با برگ‌های درشت و بیضی و گل‌های ریز سفید یا سرخ خوشه‌مانند و از پوست آن ماده‌ای گرفته می‌شود که در طب برای معالجه مالاریا به کار می‌رود،

حل جدول

گنه

جرم، بزه

جرم و بزه

معادل ابجد

گنه

75

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری