معنی گنداب

لغت نامه دهخدا

گنداب

گنداب. [گ َ] (اِ مرکب) آب گندیده و بدبوی. (آنندراج). آب ایستاده ٔ گندیده و بدبوی. (ناظم الاطباء). آبی که جل وزغ گرفته باشد. (شعوری ج 2 ص 292). آب راکد:
بگشت آن همه مرغ و گنداب و نی
ندید از ددان هیچ جز داغ پی.
اسدی (گرشاسب نامه).
به دشت و گل و خار و گنداب و چاه
مکن رزم کافتد به سختی سپاه.
اسدی (گرشاسب نامه).
|| آنجا که آبهای شستشوی و گنده در آن رود: گنداب حمام.

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش ایوانکی شهرستان دماوند که در 18هزارگزی شمال باختر ایوانکی و 6هزارگزی راه شوسه تهران به خراسان واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 285 تن است.آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات، انجیر ولبنیات و شغل اهالی زراعت، باغبانی و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم و گلیم بافی است. ساکنین از طایفه ٔ بوربور و هداوندی هستند که اکثر در تابستان به حدود لار میروند. راه آن مالرو است و از قهوه خانه ٔ کربلائی احمد، سر راه شوسه ماشین میتوان برد. بنای دو امامزاده آن نسبتاً قدیمی است. تپه و آثار ابنیه قدیم نیز دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

گنداب. [گ َ] (اِخ) محلی بر سر راه گلوگاه به شاهرود در مازندران. (سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو متن انگلیسی ص 65).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دینور بخش صحنه ٔ شهرستان کرمانشاهان که در 30000گزی الی 33000گزی شمال باختری صحنه و 9000گزی باختر راه شوسه ٔ کرمانشاه به سنقر واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 350 تن است. آب آن از رودخانه ٔ محلی تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات و توتون و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. دو محل به فاصله ٔ 3000گزی به گنداب علیا و سفلی مشهور و سکنه ٔ گنداب علیا 200تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان چهاردولی بخش قروه ٔ شهرستان سنندج که در 36000گزی خاور قروه و 9000گزی شمال راه شوسه ٔ قروه به همدان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 925 تن است. آب آن از چشمه تأمین می شود. محصول آن غلات، لبنیات و میوجات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است و تابستان از طریق ونسه اتومبیل میتوان برد. دو محل به فاصله ٔ 5000گزی به نام گنداب بالا و پائین مشهور است. صنایع دستی زنان قالیچه و جاجیم بافی است. سکنه ٔ گنداب بالا 600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان جوانرود بخش پاوه ٔ شهرستان سنندج که در 29000گزی جنوب پاوه و 18000گزی باختر قلعه جوانرود واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 90 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، توتون، گردو و توت و شغل اهالی زراعت است. دو محل به فاصله ٔ 1500 گز به گنداب بالا و پائین مشهور و سکنه ٔ بالا 75 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان پسکوه بخش سوران شهرستان سراوان که در 51000گزی شمال باختر سوران و 5000گزی جنوب راه فرعی خاش به سوران واقع شده و دارای 40 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان قره باشلو از بخش چاپشلو از شهرستان دره گز که در 8هزارگزی جنوب باختری چاپشلو واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه اش 66 تن است. آب آن از قنات تأمین می شود. محصول آن غلات و بنشن و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان دره صیدی بخش اشترینان شهرستان بروجرد که در 12هزارگزی خاور اشترینان، کنار راه مالرو ده ترکان به اشترینان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 216 تن است. آب آن ازقنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشه ٔ شهرستان نیشابور که در 24هزارگزی خاور فدیشه واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 269 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام که در 24000گزی باختر آبدانان و 1000گزی باختر راه مالرو ایلام واقع شده است. هوای آن گرمسیر و سکنه اش 160 تن است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول آن غلات، روغن، پشم و ذرت و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان حشمت آباد بخش دورود شهرستان بروجرد که در 21هزارگزی شمال خاوری دورود و 8هزارگزی شمال راه آهن اهواز واقع شده است. هوای آن معتدل وسکنه اش 152 تن است. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان میان دربند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 69000گزی شمال باختری کرمانشاه و 5000گزی خاور راه شوسه ٔ سنندج واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 170 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات، حبوبات دیمی و لبنیات و راه آن مالرو است. و از قلعه ٔ شاخانی اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) دهی است از دهستان ییلاق بخش حومه ٔ شهرستان سنندج که در 39000گزی شمال خاوری سنندج بین گمه دره و قشلاق جنوب واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه اش 235 تن است. آب آن از چشمه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالیچه، جاجیم و گلیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گنداب. [گ َ] (اِخ) (معروف به ابراهیم آباد). دهی است جزء دهستان رزقجان بخش نوبران شهرستان ساوه که در 6هزارگزی باختر نوبران و 3هزارگزی راه عمومی نوبران به همدان واقع شده است. هوای آن سردسیر و سکنه اش 74 تن است. دو رشته قنات دارد. محصول آن غلات، بنشن، مختصر بادام، انگور و سیب زمینی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان قالیچه و جاجیم بافی است. چند خانوار از ایل شاهسون بغدادی در این قریه ساکن هستند. راه آن مالرو است و از طریق نوبران ماشین میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

فرهنگ معین

گنداب

(گَ) (اِمر.) آب گندیده و بدبوی.

حل جدول

گنداب

فاضلاب

مترادف و متضاد زبان فارسی

گنداب

باتلاق، باطلاق، مرداب 2، فاضلاب

فارسی به انگلیسی

گنداب‌

Bog, Cesspit, Cesspool, Drainage, Sewage, Sump

فارسی به عربی

گنداب

بالوعه، مستنقع

فرهنگ فارسی هوشیار

گنداب

(اسم) آب گندیده و بدبوی، باتلاق زمین باتلاقی: بدشت گل و خار و گنداب و چاه مکن رزم کافتد بسختی سپاه. توضیح زمین کما بیش پستی که مقداری آب در آن جمع شده و بخارج راه نداشته باشد تولید باتلاق کند، جایی که آبهای شستشو و گنده در آن رود: گنداب حمام.

معادل ابجد

گنداب

77

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری