معنی گم شده

فارسی به انگلیسی

گم‌ شده‌

Errant, Lost, Straggler

فرهنگ فارسی هوشیار

گم شده

گم گشته، مفقود، فقید، یاوه، هرزه


گم گم

(اسم) آواز کندن نقب.


پی گم

(صفت) گم شده ناپیدا ناپدید مفقود الاثر.

فرهنگ عمید

گم شده

مفقود، ناپدید‌شده،
[مجاز] به‌بیراهه‌افتاده: راستی موجب رضای خداست/ کس ندیدم که گم شد از ره راست (سعدی: ۷۰)،


گم

چیزی که از نظر انسان دور و ناپیدا شده باشد، پنهان، ناپیدا، ناپدید، مفقود،
کسی که به بیراهه رفته باشد،
* گم شدن: (مصدر لازم)
ناپدید شدن،
از راه خود منحرف شدن، به بیراهه افتادن،
* گم کردن: (مصدر متعدی)
مفقود کردن،
از دست ‌دادن،
[قدیمی] نابود ‌کردن،
* گم گشتن: (مصدر لازم) گم شدن، ناپدید شدن،

فرهنگ معین

گم شده

(گُ. شُ دِ) (ص.) واقع در جایی نامعلوم یا فراموش شده.

حل جدول

گم شده

ضاله


بهشت گم شده

منظومه جان میلتون


خوابهای گم شده

نادر وحید (ققنوس)

لغت نامه دهخدا

زبان گم شده

زبان گم شده. [زَ گ ُ ش ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) گنگ شده. بی زبان شده. خاموش گشته:
آری منم آن نای زبان گم شده که اسرار
الا ز ره چشم بمحرم نفروشم.
خاقانی.
چون نای شدم سر چو زبان گم شده خواهم
تا بیش ز کس دم نخرم دم نفروشم.
خاقانی.


گم گم

گم گم. [گ ُ گ ُ] (اِ صوت) آواز کندیدن نقب. (غیاث اللغات) (آنندراج).


گم

گم. [گ ُ] (ص) گیلکی گوم. مفقود. غایب و ناپدید. آواره. سرگشته (بابودن و شدن و کردن و گشتن صرف شود). (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). مفقود. (آنندراج). گمراه:
گمراه گشته ای ز پس رهبران کور
گم نیست راه راست ولیکن تو خود گمی.
ناصرخسرو.
شه راه مردمی است سبیل الرشاد تو
زآن مردمی تو کز ره نامردمی گمی.
سوزنی.
عالم که کامرانی و تن پروری کند
او خویشتن گم است که را رهبری کند.
سعدی (گلستان).
چه شبها نشستم درین فکر گم
که دهشت گرفت آستینم که قم.
سعدی (بوستان).
گنهکارتر چیز مردم بود
که از کین و آزش خرد گم بود
کجا هفت دریا عدم مردم است
که در قطره ٔ هستی خود گم است.
امیرخسرو.
و رجوع به گم شدن و گم کردن شود. || خَله. هرزه. یافه. (یادداشت مؤلف).


گم بوده

گم بوده. [گ ُ دَ / دِ] (ن مف مرکب) گم شده. از دست داده شده:
که بیژن بجایست خرسند باش
بر امید گم بوده فرزند باش.
فردوسی.
همه درددل پیش دستان بخواند
غم پور گم بوده با او براند.
فردوسی.
|| سرگردان. متحیر:
مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده
جز آن حیران که حیرانی دگر کرده ست حیرانش.
ناصرخسرو (دیوان چ مینوی ص 234).
|| طی شده. سپری شده. بسختی گذشته چنانکه در شمار نیاید:
گر بهین عمر من آمیزش شروان گم کرد
عمر گم بوده ٔ شروان به خراسان یابم.
خاقانی.
- گم بوده بخت، بدبخت. تیره روز:
ببخشود و بخشایش آورد سخت
ز درد و غم دخت گم بوده بخت.
فردوسی.
دل طوس بخشایش آورد سخت
بر آن نام بردار گم بوده بخت.
فردوسی.
- گم بوده نام، غیر معروف. گمنام:
چنین گفت جاماسب گم بوده نام
که هرگز به گیتی مبیناد کام.
فردوسی.

فارسی به عربی

گم

فقدان

ترکی به فارسی

گم

لجام

معادل ابجد

گم شده

369

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری