معنی گمنام

لغت نامه دهخدا

گمنام

گمنام. [گ ُ] (ص مرکب) بی نام و نشان. (آنندراج). بی نام. خامل. خامل ذکر. خامد. قَبور. (منتهی الارب):
نیمه شب پنهان بکوی دوست گمنامان شوند
شهره نامان را مسلم نیست پنهان آمدن.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 652).
|| بی سر و پا. || (اِ) علتی است که اسبان را میشود. (آنندراج).

گمنام. [گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان یعقوب وند پاپی بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد که در 47هزارگزی شمال حسینیه و 45هزارگزی خاور راه شوسه ٔ خرم آباد به اندیمشک واقع شده است. هوای آن گرم و سکنه اش 100 تن است. آب آن از چشمه و محصولاتش غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش بافی و راه آن مالرو میباشد. ساکنین از طایفه ٔ یعقوب وندپاپی بوده که برای تعلیف احشام به ییلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

فارسی به انگلیسی

گمنام‌

Anonymous, Faceless, Obscure, Unheard-Of, Unknown

حل جدول

گمنام

غریبه

بی‌نشان

مجهول الهویه

بی نشان

مجهول‌الهویه

فارسی به عربی

گمنام

غامض، مجهول

فرهنگ معین

گمنام

(~.) (ص مر.) بی نام و نشان، خامل.

فرهنگ عمید

گمنام

ناشناس،
بی‌نام‌و‌نشان،
[مجاز] کسی که معروف و مشهور نیست،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گمنام

خامل، بی‌نام‌ونشان، غیرمعروف، مجهول، مجهول‌الهویه، ناشناخته، ناشناس،
(متضاد) سرشناس، مشهور

فرهنگ فارسی هوشیار

گمنام

بی نام و نشان، ناشناس

فارسی به ایتالیایی

گمنام

ignoto

anonimo

فارسی به آلمانی

ادم گمنام

Keiner, Niemand

معادل ابجد

گمنام

151

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری