معنی گماشتگان
حل جدول
فارسی به انگلیسی
Commission, Committee
فارسی به عربی
بیروقراطیه
فرهنگ فارسی هوشیار
(تک: عامل) گماشتگان کار گزاران (صفت اسم) جمع عامل کارکنان کارگزاران گماشتگان.
از این جهت
بدین دلیل بدین سبب از این رو: (و ذل استخدام گماشتگان کشیده و از این جهت دل از جان شیرین سیر آمده. ) (المعجم)
موکلین
(تک: موکل) گماشتگان داد گزاران نگهبانان (تک: موکل) پیونداران کار سپارندگان (اسم) جمع موکل در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) .
انگلیسی به فارسی
مجموع گماشتگان دولتی
مترادف و متضاد زبان فارسی
کارکنان، کارگزاران، گماشتگان، مزدوران
فرهنگ معین
اسپانیایی به فارسی
رعایت تشریفات اداری بحد افراط، تاسیسات اداری، حکومت اداری، مجموع گماشتگان دولتی، کاغذ پرانی، دیوان سالا ری.
عربی به فارسی
رعایت تشریفات اداری بحد افراط , تاسیسات اداری , حکومت اداری , مجموع گماشتگان دولتی , کاغذ پرانی , دیوان سالا ری
سوئدی به فارسی
رعایت تشریفات اداری بحد افراط، تاسیسات اداری، حکومت اداری، مجموع گماشتگان دولتی، کاغذ پرانی، دیوان سالا ری، قاطبه مامورین، سیستم اداری،
فنلاندی به فارسی
رعایت تشریفات اداری بحد افراط , تاسیسات اداری , حکومت اداری , مجموع گماشتگان دولتی , کاغذ پرانی , دیوان سالا ری, نوار باریک قرمز , فرمالیته اداری.
لغت نامه دهخدا
گماشته. [گ ُ ت َ / ت ِ] (ن مف، اِ) عامل. وکیل. کارگزار. (آنندراج). ناظر. سرکار. پیشکار. (ناظم الاطباء). موکل: نامه ها رسید که سلیمانی رسید به شبورقان و از ری تا آنجا ولاه و عمال و گماشتگان سلطان سخت نیکو تعهد کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288). در آن روزگار ایشان را در نشستن و برخاستن بر آن جمله دیدم که ریحان خادم گماشته ٔ امیر محمود بر سر ایشان بود. (تاریخ بیهقی). پادشاهان چون دادگر باشند طاعت باید داشت و گماشته بحق باید دانست. (تاریخ بیهقی). چون مدت سیصد سال تمام شد، چنانکه در همه عالم نه زر ماند و نه سیم موکلان و گماشتگان را مقرر کرده بودند. (قصص الانبیاء ص 151). و از همه ٔ جهان [آفریدون] مردم گرد آورد و عهدنامه نبشت و گماشتگان راداد فرمود و ملک بر پسران قسمت کرد. (نوروزنامه).
چون به شهر آمد از گماشتگان
خواست مشروح بازداشتگان.
نظامی.
و عمال و متصرفان و گماشتگان و نواب. (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 98). تا غایت که ضریبه ٔ خراج در ایام عمال و گماشتگان و کارکنان ماکان بن کاکی و... (تاریخ قم ص 143).بر هر موضوع مقرر شده حکام و گماشتگان در برات نکنند. (تاریخ غازانی ص 259). || سرکاتب. محاسب. نویسنده. || وزیر. || نوکر. خادم. (ناظم الاطباء).
معادل ابجد
832