معنی گل یقه نشین

حل جدول

لغت نامه دهخدا

گل نشین

گل نشین. [گ ِن ِ] (اِخ) دهی است از دهستان شهرخواست بخش مرکزی شهرستان ساری واقع در 10000گزی شمال ساری و 4000گزی باختر راه شوسه ٔ ساری به فرح آباد. هوای آن معتدل و دارای 150 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ تجن و محصول آن برنج، غلات، پنبه و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).


یقه

یقه. [ی َ ق َ / ق ِ] (ترکی، اِ) گریبان. (برهان). گریبان و یخه. (ناظم الاطباء). گریبان. جیب. قبهالثوب. گریوان. (یادداشت مؤلف):
دستت بود به گردن مقصود همچو جیب
مانند یقّه گر بکشی گوشمال دوست.
نظام قاری.
برای لشکر سرماست قلعه ٔ جبه
که دارد از یقه و جیب گرد خندق و سور.
نظام قاری.
معاندش چو فراویز رانده اند از آن
چو یقّه بازپس افتاد بهر جمع امور.
نظام قاری.
و رجوع به دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 55، 65، 93، 125، 126، 179، 186، 138 شود.
- دست از یقه ٔ کسی برنداشتن، او را ول نکردن. آزاد نگذاشتن او را. دست از سر او برنداشتن. مزاحم او شدن: هنوز از تلهای حلاجی پاک نشده از برم می کشیدند و دست از یقه ام برنمی داشتند و چون دستار از هم می ربودند. (دیوان نظام قاری ص 130).
- دست به یقه شدن (دست و یقه شدن)، گریبان همدیگر را گرفتن به قصد منازعه و ستیز. (یادداشت مؤلف): اگر صد بار با جل سیاه دربان دست و یقه شود یک سر سوزن حجابش دامنگیر نشود. (دیوان نظام قاری ص 148).
نمانده تاب مر او را وزین نمطبا برد
شویم دست و یقه سال و ماه با صرصر.
نظام قاری (دیوان ص 18).
- یقه برگردان، کت یا پالتو یا پیراهنی که یقه ٔ آن پهن است و بر سینه برگردانده می شود. (یادداشت مؤلف).
- یقه درانی کردن، گریبان چاک زدن. در تداول عامه، سخت جانب داری و دفاع کردن از کسی یا چیزی.
- یقه سرخود، یقه که جداگانه و جدا از قسمت اصلی لباس نباشد. که با دوختن به قسمت اصلی لباس متصل نشده باشد بلکه از خود لباس و دنباله ٔ آن باشد. یقه ای که از دنباله ٔ خود لباس تعبیه شود.
- یقه ٔ کسی را گرفتن، گریبان او را گرفتن.
- || با خواهش و ابرام انجام کاری را از او خواستن. (از فرهنگ لغات عامیانه).
- یقه ٔ مقلب (بامقلب)، برگشته. یقه برگردان: یقه ٔ مقلب که هم مشوره ٔ چارقب بود این حکایت مخفی به سمع او رسانید. (دیوان نظام قاری ص 151).
سر بام است گریبان یقه ٔ بامقلب
آن کنیسه که زدند از پی دفع امطار.
نظام قاری (دیوان ص 12).
یقه ٔ مقلب به گوش استاده است
دگمه گو با جیب کم کن مشوره.
نظام قاری (دیوان ص 25).
چون کشد بر دوش بار یقه ٔ مقلب بگو
جامه ای کز نازکی بار گریبان برنتافت.
نظام قاری (دیوان ص 52).
و رجوع به دیوان البسه ٔ نظام قاری ص 138، 145، 151 شود.
- یقه وار، مانند یقه. همچون یقه:
ای فلک چند مرا بی سروپا می داری
یقه وار از همه رختم به قفا می داری ؟!
نظام قاری (دیوان ص 108).
|| به طور محکم و مضبوط گرفتن گریبان کسی را. (ناظم الاطباء) (برهان).


نشین

نشین. [ن ِ] (نف) اسم فاعل مرخم است از نشستن. نشیننده. آن که می نشیند. || نشیننده و نشسته و همیشه بطور ترکیب استعمال می گردد. (ناظم الاطباء). به صورت پساوند به دنبال اسم آید، بدین شرح: 1- به معنی نشیننده در کلمات: اجاره نشین. اعتکاف نشین. اورنگ نشین. بادیه نشین. بالانشین. بردرنشین. بست نشین. بیابان نشین. پائین نشین. پالکی نشین. پرده نشین. پس نشین. پشت میزنشین.پیش نشین. پیل نشین. تارک نشین. تخت نشین. ته نشین. جانشین. جزیره نشین. جنگل نشین. چادرنشین. چله نشین. حاشیه نشین. حجله نشین. حومه نشین. خاک نشین. خاکسترنشین. خانقاه نشین. خانه نشین. خرابه نشین. خلوت نشین. خم نشین. خوش نشین. درگه نشین. دل نشین. ده نشین. راه نشین. روستانشین. ره نشین. زانونشین. زاویه نشین. زیرنشین. زیرپانشین.زیج نشین. ساحل نشین. سایه نشین. سجاده نشین. سدره نشین.سرنشین. شب نشین. شهرنشین. صحرانشین. صدرنشین. صف نشین. صفه نشین. صومعه نشین. کاخ نشین. کجاوه نشین. کرایه نشین. کرسی نشین. کشتی نشین. کناره نشین. کوه نشین. گاه نشین. گوشه نشین. عزلت نشین. عقب نشین. عماری نشین. محمل نشین. مربعنشین. مرزنشین. مسجدنشین. مسندنشین. نواحی نشین. والانشین. ویرانه نشین. هم نشین. هودج نشین. رجوع به هر یک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 2- به معنی محل نشستن و مکان و جا در ترکیبات ذیل: ارمنی نشین. اسقف نشین. اعیان نشین. امیرنشین. ایل نشین. ترک نشین. حاکم نشین. حکومت نشین. خلیفه نشین. دوک نشین. شاه نشین. شاهزاده نشین. شه نشین. کردنشین. کنت نشین. کوچ نشین. گدانشین. عرب نشین. فقیرنشین. لرنشین. مطران نشین. مهاجرنشین. رجوع به هریک از این مدخل ها در ردیف خود شود. 3 -به معنی نشسته در ترکیبات ذیل: خاطرنشین. دلنشین.

گویش مازندرانی

گل نشین

تپه و روستایی به همین نام واقع در شهر خواست ساری

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

یقه

گریبان

فارسی به عربی

یقه

یاقه

فارسی به ایتالیایی

یقه

collo

colletto

فرهنگ معین

یقه

(یَ قِ) [تر.] (اِ.) نک یخه.

فرهنگ عمید

یقه

آن بخش از لباس که دور گردن قرار دارد، گریبان،

معادل ابجد

گل یقه نشین

575

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری