معنی گل سورنجان

حل جدول

فرهنگ فارسی هوشیار

سورنجان

پارسی تازی گشته سورنجان سنبلید از گیاهان (اسم) گل حضرتی. یا سورنجان مصری. شنبلید. توضیح در کتب مختلف دو لغت سورنجان مصری و سورنجان - را که دو گیاه مختلف و از دو تیره اند - با یکدیگر خلط و اشتباه کرده یکی را به جای دیگر گرفته اند. برای شرح بیشتر به گل حضرتی و شنبلید رجوع شود.

لغت نامه دهخدا

سورنجان

سورنجان.[رِ] (اِ) به لغت اندلس دوایی است که آنرا در عراق لعبت بربری گویند و فقاح آنرا، یعنی شکوفه و گل آنرا به عربی اصابع هرمس و آنرا حافِرُالمَهر گویند و بعضی گویند اصابع هرمس برگ آن است نقرس را نافع باشد. (برهان). بیخ نباتی است سفید. (غیاث اللغات). نام دوایی است و گویند این لغت بربری است. (آنندراج). گیاهی است. از تیره ٔ سوسنیها که در نقاط معتدل و مرطوب روید. پیاز آن در عمق 25تا 30 سانتیمتر در خاک فرومیرود و در پائیز گلهای سفید یا بنفش شش بخشی از آن خارج گردد. و این گلها لوله ٔ دراز دارند و تخمدانشان بر روی پیاز قرار گرفته است. پس از آمیزش قریب شش ماه در خاک باقی میماند و تخمدان بزرگ میشود و در بهار با برگهای پهن و براق ازخاک بیرون می آید و کپسولی سرخانه میسازد که دانه های درشت بسیار دارد. این گیاه بسیار سمی و ماده ٔ مؤثرآن به نام کلشیسین در بیماریهای قلب بکار میرود. (گیاه شناسی گل گلاب ص 283).


حب سورنجان

حب سورنجان. [ح َب ْ ب ِ رِ] (اِ مرکب) معجونی است از صبر سقوطری و تربد مجوف سفید تراشیده، سورنجان مصری از هر یک، یک مثقال، ماهی زهرج یک درم، حب النیل، غاریقون از هر یک نیم درم، کتیرا، نمک هندی، شحم حنظل از هر یک دانگی، کوفته و بیخته و به آب کرفس تر بسرشند و حب سازند واین یک شربت است. (از بحر الجواهر). و داود ضریر انطاکی گوید: حب السورنجان ینسب الی جالینوس. و الصحیح انه للشیخ و لقد رأیته ادعاه فی رسالته التی عملهالسیف الدوله فی القولنج و هو اجل من ان یدّعی مالیس له. و هو نافع من الریاح الغلیظه این کانت و النقرس و النساء و المفاصل و الورکین و الظهر و ینقی کل ّ خلط لزج و قوته الی اربع سنین و شربته الی ثلاثه دراهم. وصنعته: سورنجان، عشرون، و فی المنهاج مأته. تربد، سبعه. صبر، سته. قنطوریون، خمسه. سکبینج، اربعه. شحم حنظل، غاریقون فوه، سقمونیاء کابلی، اهلیلج اصفر، من کل ثلاثه. عاقرقرحا، مصطکی، من کل درهمان: یحبب کما سبق و قد حذف قوم الوزنین الاخیرین و ذلک غیر مفسد ان کان الدماغ صحیحاً و الاّ فلابد منه و المصطکی لنا.


گل گل

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان دودانگه از دهات هزارجریب مازندران. (ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران و استرآباد رابینو ص 164).

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از بخش ارکواز شهرستان ایلام واقع در 21000گزی شمال باختری قلعه، کنار راه مالرو ارکواز به ایلام. هوای آن معتدل و دارای 200 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ گل گل و محصول آن غلات دیم و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری است. ساکنان آن در زمستان به گرمسیر میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از بخش آبدانان شهرستان ایلام واقع در 30000گزی جنوب خاوری آبدانان و 2000گزی شمال راه مالرو آبدانان به ایلام. هوای آن گرم و دارای 510 تن سکنه است. آب آن ازچشمه و محصول آن غلات، لبنیات و پشم و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گل گل. [گ ُگ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان حومه ٔ شهرستان ملایر واقع در 33000گزی جنوب خاوری شهر ملایر و 18000گزی شمال خاوری راه شوسه ٔ ملایر به اراک. هوای آن معتدل و دارای 78 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).

گل گل. [گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان بالا گریوه بخش ملاوی شهرستان خرم آباد واقع در 3هزارگزی جنوب ملاوی، کنار خاور راه شوسه ٔ خرم آبادبه اندیمشک. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از رودخانه ٔ کشکان و محصول آن غلات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان فرش بافی و راه آن اتومبیل رو است. ساکنان از طایفه ٔ دنیاروند جودکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).

گل گل.[گ ُ گ ُ] (اِخ) دهی است از دهستان کوهدشت بخش طرهان شهرستان خرم آباد واقع در 17هزارگزی باختر کوهدشت و17هزارگزی باختر راه شوسه ٔ خرم آباد به کوهدشت. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه هاو محصول آن غلات، انگور، انار و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان سیاه چادربافی است. راه اتومبیل رو دارد و ساکنان از طایفه ٔ گراوند و چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).


گل

گل. [گ ُ] (انگلیسی، اِ) دروازه ٔ فوتبال.
- گل زدن، توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل کردن.
- گل شدن، وارد شدن توپ به دروازه ٔ حریف.
- گل کردن، توپ را وارد دروازه ٔ حریف کردن. گل زدن.

گل. [گ ُ] (اِ) در اوراق مانوی (به پارتی) ور (گل سرخ)، اوستا وردا، ارمنی ورد، پهلوی گول، ورتا، ورد، معرب «وَرد»، قیاس کنید با ارمنی، وردژس، کردی، گول (گل سرخ)، گول، (خار) زازا ویل، گیلکی گول، به عربی ورد خوانند. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). هر جا که لفظ گل بلااضافت به اسم درختی مذکور شود خاص گل سرخ مراد باشد که بعربی ورد گویند و اگر مضاف باشد بسوی درختی در آن صورت عام است، چنانکه گل سوسن و گل نرگس. (غیاث). کل گلها را گل گویند به اضافه نام مثل گل سوسن و نرگس و خیری و امثال آن ولی چون گل مطلق گویند گل سرخ است که بعربی ورد خوانند. (آنندراج). گل عبارت از اندامی است که ازبرگهای تغییر شکل یافته ساخته شده و در آن سلولهای نر و سلولهای ماده تشکیل میشود بتوسط نوع گیاه تکثیریافته از بین نمیرود. رجوع به فیزیولوژی گل تألیف زاهدی شود. گل از دو قسمت متمایز به نام پریانت و دستگاه مولد تشکیل یافته است. پریانت عبارت از برگه های سبز و یا رنگینی است که دستگاه مولد نبات را احاطه نموده است و برای نظافت آن به کار میرود. پریانت و دستگاه مولد نبات نیز هر یک از دو جزء تشکیل یافته اند جام و کاسه ٔ اجزای پریانت و نافه و مادگی اجزاء دستگاه مولد بشمار میروند.
1- کاسه از مجموع برگهای سبزرنگ به نام کاسبرگ تشکیل یافته و در قسمت خارجی گل دیده میشود و غنچه را میپوشاند. 2- جام، مجموع گلبرگهای یک گل جام آنرا تشکیل میدهند. 3- نافه یکی از قسمتهای اساسی گل میباشد و جزو دستگاههای مولد آن بشمار میرود و از عده ٔ زیادی میله های باریک به نام پرچم که مانند قطعات دیگر گل از تغییر شکل و برگ بوجود آمده و کلروپلاست خود را از دست داده است تشکیل یافته ومولد دانه گرده و گامت نر میباشد. 4- مادگی دستگاهی است که مانند جام و نافه از برگهای تغییر شکل یافته ای که کارپل نامیده میشوند تشکیل یافته است و مولدتخمک و گامت ماده میباشد. و رجوع به گیاه شناسی ثابتی از صص 408-422 شود:
دانش و خواسته است نرگس و گل
که به یکجای نشکفند بهم.
شهیدبلخی.
مجلس باید بساخته ملکانه
از گل و از یاسمین و خیری الوان.
رودکی.
نهاده زهر بر نوش و خار هم بر گل
چنانکه باشد جیلانش از بر عناب.
بوطاهر.
باد برآمد بشاخ سیب شکفته
بر سر میخواره برگ گل بفتالید.
عماره.
نوروز و گل و نبید چون زنگ
ما شاد و بسبزه کرده آهنگ.
عماره.
اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او
بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است.
خسروی.
آن زنگی زلفین بر آن رنگین رخسار
چون سار سیاه است و گل اندر دهن سار.
مخلدی.
زن شیر [گردیه خواهر بهرام چوبینه] از آن نامه ٔ شهریار
چو رخشنده گل شد به وقت بهار.
فردوسی.
به گل ننگرد آنکه او گل خور است
اگرچه گل از گل ستوده تر است.
فردوسی.
گلی که از وی گلاب گیرند اهل فارس او را آزاد گل گویند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان بیرونی).
همیشه تا ز درخت سمن نروید گل
برون نیاید از شاخ نارون نارنگ.
فرخی.
با رخ رنگین چون لاله و گل
با لب شیرین چون شهد و شکر.
فرخی.
باغ پرگل شد و صحرا همه پرسوسن
آبها تیره و می تلخ و خوش و روشن.
فرخی.
نوبهار آمد و آورد گل و یاسمنا
باغ همچون تبت و راغ بسان عدنا.
منوچهری.
ماه فروردین بگل چم ماه دی بر بادرنگ
مهر جان بر نرگس و فصل خزان بر سوسنه.
منوچهری.
ناید زور هزبر و پیل ز پشه
ناید بوی عبیر و گل ز سماروغ.
عنصری.
شجر شناس دلم را و شعر من گل او
گل شکفته شنیدی که بازشد به شجر.
عنصری.
گل صد گنبد آزاده سوسن
خداوند من و کام دل من.
(ویس و رامین).
کمان آزفنداک شد ژاله تیر
گل غنچه پیکان زره آبگیر.
اسدی.
هزارت صف گل دمیده ز سنگ
ز صدبرگ و دوروی وز هفت رنگ.
اسدی.
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که بر گل نهاد یار بنفشه.
رفیعالدین مرزبان پارسی.
شدش گرمی از مغز یک سر برون
چو گل گشت رویش که بد همچو خون.
شمسی (یوسف و زلیخا).
بهشتی گل و ارغوان و سمن
شکفته بهار دل و جان من.
شمسی (یوسف و زلیخا).
همه دشت گلرخ همه باغ پرگل
رخ گل معصفر گل رخ مزعفر.
ناصرخسرو.
و اسفرمهای معتدل به کار باید داشت چون مورد و گل و شاهسفرم. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
و کیومرث... گل و بنفشه و نرگس و نیلوفر و مانند این در بوستان آورد و مهرگان هم او نهاد. (نوروزنامه).
گر کند خُلق ترا شاعر مانند به گل
نه پیاده دمد از شاخ گلی نی رعنا.
مختاری.
بی شدت فنا نبود راحت لقا
آری شکفته گل نبود بی خلنده خار.
عبدالواسع جبلی.
نشکفت همه جهان فضلم
نشکفته یکی گل از هزارم.
سیدحسن غزنوی.
با گل گفتم بنفشه در خاک بخفت
گل دیده پرآب کرد و با یاران گفت
آری نتوان گرفت با گیتی جفت
بنمای گلی که ریختن را نشکفت.
انوری.
لاله گهر سوده و فیروزه گل
یک نفسه لاله و یک روز گل
گل چو سپر خسته پیکان خویش
بید به لرزه شده بر جان خویش.
نظامی.
از چمن باغ یکی گل بچید
خواند فسونی و بر آن گل دمید.
نظامی.
به خروارها ریاحین از گل و بنفشه و شنبلید و نسترن و نسرین و نرگس و یاسمین. (تاریخ طبرستان).
ترا که چهره بکردار ارغوان و گل است
چه غم ز رنگ رخی همچو زعفران و زریر.
هندوشاه نخجوانی.
صبر برجور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست.
سعدی.
دیده شکیبد ز تماشای باغ
بی گل و نسرین به سر آرد دماغ.
سعدی (گلستان).
هنر به چشم عداوت بزرگتر عیب است
گل است سعدی و در چشم دشمنان خار است.
سعدی.
بیا کز وصل من کارت برآید
به باغ من گل از خارت برآید.
اوحدی.
صبحدم مرغ سحر با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت.
حافظ.
یارب این کعبه ٔ مقصود تماشاگه کیست
که مغیلان طریقش گل و نسرین من است.
حافظ.
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است.
حافظ.
- امثال:
گل شکفتن، مثل گل از هم بازشدن.
مثل گل آتشی، مثل گل انار.
که خار جفت گل است و خمار جفت نبیذ.
سنایی.
گل در دامن خاراست و زر در کیسه خارا.
سلمان ساوجی.
از صد گل یک گلش نشکفته یا گلی از هزار گلش نشکفته.
اگر گل به دست داری مبوی، شتاب کن. عجله کن.
از گل بویی از خرس مویی.
از گل خار بهره داشتن.
از گل نازکتر به کسی نگفتن.
از گل کسی برخوردن، از شفاعت کسی فایده بردن و از دولت کسی بهره مند گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مؤید الفضلاء).
از گل ها چه گل، یعنی از کدام اصل و خاندان. (آنندراج).
از یک گل بهار نمیشود.
پهلوی هر گل نهاده خاری است.
گل از خار است و ابراهیم از آزر.
سعدی.
گل از خار برآمدن.
گل با خار است و صاف با دردی.
سعدی.
گل باید پیش گل باشد و پیش گل برود.
گل بریزد به وقت سیرابی.
گل بود به سبزه نیز آراسته شد.
گل به بوستان بردن.
گل بی خار جهان مردم صاحب نظرند.
گل بیخار نچیده ست کسی.
جامی.
گل بی عیب خداست.
گل راضی، بلبل راضی، باغبان رضانیست.
گل سرسبد.
گل شود زر ز تابش خورشید.
گل کاغذین بوی ندهد.
(از مجمومه ٔ امثال چ هند).
گل کاغذین را به شبنم چه کار.
گل گفتن و گل شنفتن.
گل مپندار که بی زحمت خاری باشد.
اوحدی.
هر جا گل است خار است.
هر جا گلی است خاردر پهلوی اوست. (جامع التمثیل).
رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
از صفات گل:
بیرنگ. بلبل شکار. بیخار. پیش رس. تازه. تازه رس. تردامن. خودرای. خوشرنگ. دست خورده. سحرخیز. سیراب. شبنم فروش. شبنم فریب. شوخ چشم. نیم رنگ. هرزه درای. (آنندراج).
و از تشبیهات:
اطلس گل:
یارب آن شعر سیاه تو چه خوش بافته ست
کش حریر سمن و اطلس گل آستر است.
خواجه سلمان (از آنندراج).
پیاله ٔ گل:
صبا شراب صفا ریخت در پیاله ٔ گل
به یک پیاله ٔ مل گشت روی گلناری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
پیکان گل:
پیش پیکان گل و خنجر بید از پی آن
تا نسازند نگین ونسگالند جدل.
انوری (از آنندراج).
پیمانه ٔ گل:
صحبت نیکان بود اکسیر ناقص طینتان
میشود یاقوت در پیمانه ٔ گل ژاله ها.
صائب (از آنندراج).
جام گل:
شب در خمار باده ٔ وصل تو بود مهر
در جام گل کشید ز شبنم شراب صبح.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
سبوی گل:
آبی نزد بر آتش بلبل در این بهار
خالی است از گلاب مروت سبوی گل.
صائب (از آنندراج).
سفره ٔ گل:
سعی کن کزسفره ٔ گل هم به برگی میرسی
کز چمن زد بلبل سرمست گلبانگ صلا.
خواجه سلمان (از آنندراج).
شیشه ٔ گل:
از صاف رنگ و بوی تو دُردی که مانده بود
در شیشه ٔ گل و قدح لاله ریختند.
نعمت خان عالی (از آنندراج).
صفحه ٔ گل:
صفحه ٔ گل در چمن گویا نقاب یار بود
میگذارد دست رد بر سینه ام از بوی خود.
ملا قاسم مشهدی (از آنندراج).
عروس گل:
درون حجره زنگار هر سپیده دمی
عروس گل شود از بانگ بلبلان بیدار.
جلال الدین عضدی (از آنندراج).
کاسه ٔ گل:
شراب سرخ و زرد آمیز درهم بهر یکرنگی
دورنگی را همه در کاسه ٔ گلهای رعنا کن.
خواجه آصفی (از آنندراج).
گنبد گل:
نهاد گنبد گل بین که از زمرد و لعل
نهاده اند و در او میکنند گلکاری.
خواجه سلمان (از آنندراج).
گوش گل:
در گلستانی که زاغان نغمه پردازی کنند
گوش گل را گوشواره بهتر از سیماب نیست.
صائب (از آنندراج).
مخمل گل:
از بلبل خاموش دل باغ گرفته ست
او را چه کند مخمل گل دیرتر آید.
عرفی (از آنندراج).
مصحف گل:
کند تا صبح محشر شاد روح پاک بلبل را
کسی یکبار اگر بخشد ثواب مصحف گل را.
سراج المحققین (از آنندراج).
مهتاب گل:
مهتاب گل از هم بشکافد قصب شاخ
وز لمعه ٔ او سیب قمر لعل تر آید.
عرفی (از آنندراج).
ترکیب ها:
- گلاب. گلاویز. گل افشان. گل افشانی. گل اندام. گل انگبین. گل باران. گل باره. گل باقلی. گلبانگ. گل بته.گل بدن. گل برگ. گل بوی. گل بهی. گل پایگان. گل پر. گل تپه. گل چهر. گل چهره. گلچین. گلچینی. گل خانه. گل خنده. گل خیر. گل دار. گلدان. گل در چمن. گل دسته. گل دوزی. گل رخ. گل رنگ. گل ریز. گل ریزان. گلزار. گل زرد. گل زریون. گلستان. گل طاوسی. گلغونه. گل فام. گل فروش. گل فروشی. گل قند. گل گنده. گل گون. گل گونه. گل گیر. گلنار. گل ناز. گله. گلی. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
اقسام گل:
گل آسمان. گل آفتاب گردان. گل اربه. گل ارغوان. گل اشرفی. گل اطلسی. گل اورنگ. گل بافرمان. گل بنفشه. گل بی فرمان. گل پارسی. گل پیاده. گل تر. گل جرت. گل جعفری. گل حجر. گل حنا. گل خروسی. گل خطمی. گل خیار. گل خیرا.گل خیرو یا خیری. گل دورنگ. گل رعنا. گل زبان در قفاء. گل زرد. گل زنبق. گل سرخ. گل ساعت. گل سنبل. گل سوری. گل سوسن. گل شاه پسند. گل شب بو. گل صدبرگ. گل عباسی. گل عجایب. گل فرنگ. گل قحبه. گل کاجیله. گل کاچیره. گل کاغاله. گل کافشه. گل کوزه (گلی که در کوزه گذارند). گل گاوزبان. گل گلایل. گل گیتی. گل لادن. گل لاله. گل لاله عباسی. گل مخمل. گل مریم. گل مشکین. گل مکرز. گل میخک. گل میموزا. گل میمون. گل نرگس. گل نسترن. گل نسرین. گل نیلوفر. گل یاس. گل یاسمن. گل یوسف. رجوع به هر یک از این مدخل ها شود.
|| مجازاًرنگ رخسار. طراوات چهره. شادابی:
مرا سال بر پنجه ویک رسید
چو کافور شد مشک و گل ناپدید.
فردوسی.
|| بطریق کنایه افاده ٔ معنی دولت هم میکند، چنانکه گویند: از گل تو اینها را میشنوم، یعنی به دولت تو. (برهان) (آنندراج). || نتیجه. (غیاث). نتیجه و فایده. (آنندراج):
صد گل تازه شکفته است ز گلزار رخش
گل گل افتاده برو از می نابش نگرید.
وحشی (از آنندراج).
گله ٔ نیامدنها گل وعده هاست ورنه
به همین خوش است عرفی که تو نامه میفرستی.
عرفی (از آنندراج).
صد دشنه خورد عقل که خاری کشد از پای
اینها گل آن است که بیگانه ٔ عشق است.
عرفی (از آنندراج).
|| داغ بمجاز شهرت گرفته. (آنندراج).
|| رنگ سرخ. (برهان) (آنندراج). || اخگر آتش. (برهان) (غیاث). || بهتر و خوب. (غیاث) (آنندراج). || فضول سوخته ٔ فتیله ٔ شمع. سیاهی وسوخته که بر فتیله گرد آید و مانع خوب روشنایی دادن آن شود: گل فتیله را با مقراض گرفت. || نخبه. برگزیده از هر چیزی: گل نخودچی، گل پسرهایم فلان است. || راه گل، نام نوائی است در موسیقی:
قمریان راه گل و نوش لبینا راندند
صُلصُلان باغ سیاووشان با سروسِتاه.
(منوچهری).
|| گله. نقطه. لکه: گفته امشب شیخ در این گل زمین بسر کرده که مطلقاً برف به آنجا نرسیده بود بسر. (مزارات کرمان ص 19).

فرهنگ عمید

سورنجان

گیاهی پیازدار، با شاخه‌های کوتاه، گل‌های زرد یا بنفش کوچک، و برگ‌های دراز و باریک که پیاز آن دارای موسیلاژ، آمیدون، قند، تانن، و ماده‌ای سمی به نام کولشیسین است و در طب به کار می‌رود،

فرهنگ گیاهان

سورنجان

بربری

گویش مازندرانی

گل

گل

معادل ابجد

گل سورنجان

420

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری