معنی گله

گله
معادل ابجد

گله در معادل ابجد

گله
  • 55
حل جدول

گله در حل جدول

  • رمه چارپایان، شکایت
  • شکایت
  • رمه چار پایان، شکایت
فرهنگ معین

گله در فرهنگ معین

  • (~.) (اِ.) دانه انگور که از خوشه جدا شده باشد.
  • (گِ لِ یا لَ) [په. ] (اِ. ) شکایت، شکوه، اظهار دلتنگی و عدم رضایت. توضیح بیشتر ...
  • (گُ لِ یا لَ) (اِ.) زلف پیچیده و مجعد زنان چون موی زنگی.
  • (~. ) پارچه ای که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند؛ آسمانگیر. توضیح بیشتر ...
  • (~.) (اِ.) (عا.) گوشه.
  • (~.) (اِ.) توده (هرچیز).
  • (گَ لَّ یا لُِ) (اِ.) رمه، رمه گاو و گوسفند.
  • (~.) (اِ.) راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد.
لغت نامه دهخدا

گله در لغت نامه دهخدا

  • گله. [گ ِ ل َ / ل ِ] (اِ) پهلوی گیلک (شکایت)، پازند گیله. ظاهراً از گیرذک از گیرزک (شکل جنوب غربی) از گرزکا ظاهراً از اوستایی گرز، هندی باستان گره، گرهتی (شکایت کردن، عارض شدن)، کردی گلی (شکایت) جیر (دعوی) استی غرزوم، گرزین (ناله کردن). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). شکوه و شکایت. (برهان). شکایت. (غیاث). رنجش. (اوبهی). شکوی. (منتهی الارب): اشتکاء؛ از کسی گله داشتن. (زوزنی). شکیه: بیشتر مردمان از پادشاهی او [ملک هیاطله] بگریختند و بنزدیک فیروز شدند و گله کردند (از ستم ملک هیاطله). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ِ ل َ / ل ِ] (اِ) دانه ٔ انگور که از خوشه جدا افتاده باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (الفاظ الادویه). دانه های میوه ای که آب دارد و دارای پوستی تنک باشد و چون دانه ٔ انگور و دانه ٔ تاجریزی و دانه ٔ انار و دانه ٔ زغال اخته و زرشک و ترنجبین و مانند آن. (مؤلف). || راهی که در میان دو کوه واقع شده باشد. (برهان) (فرهنگ رشیدی). درغاله نیز گویند. (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج). درغاله اصل در آن دره و غاله یعنی غار و دره بوده است. توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ُل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) آسمان گیری باشد و آن پارچه ای است که بر سقف خانه ها مانند سایبان بندند. (برهان). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ُ ل َ / ل ِ] (اِ) کردی گول (زلف زنان، دسته موی)، زازا گیله. (حاشیه ٔ برهان تصحیح دکتر معین). زلف معشوق. (برهان). زلف و موی مجعد. (آنندراج):
    گله گیلی کشان به دامانش
    سرو را لوح در دبستانش.
    نظامی (هفت پیکر ص 337).
    زهر سو دیلمی کردن به عیوق
    فروهشته گله چون زلف منجوق.
    نظامی.
    شام دیلم گله که چاکر توست
    مشکبو از کیایی در توست.
    نظامی (هفت پیکر ص 29).
    || موی جمعشده. (برهان). به این معنی با لام مشدد است. توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ُ ل َ / ل ِ] (اِ) غوزه ٔ پنبه. (فرهنگ رشیدی). غوزه ٔ پنبه و آنرا گوزغه نیز نامند. (آنندراج) (جهانگیری). جوزغه معرب آن است. (آنندراج). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ُ ل َ / ل ِ] (اِ) ابزاری است در «تون » که نخهای تار از آن میگذرد. (گنابادی). نخهایی است که از وسط آنهاتار کارگاه پارچه بافی رد میشود. (گناباد خراسان). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ َ ل َ / ل ِ / گ َل ْ ل َ / ل ِ] (اِ) گله و رمه ٔ گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد. (برهان). گله ٔ اسپ و شتر و گاو و گوسفند ودر قوشخانه ٔ پادشاهان هندوستان گله گلنگ و گله قرقره نیز گویند. (آنندراج): اعرم، گله ٔ بز. (منتهی الارب). جول، گله ٔ شتران و شترمرغان و گوسپندان. جمه، گله ٔ شتران. جلمد؛ گله ٔ بزرگ شتران. جزمه، یک گله از شتر. جماله، گله ٔ شتران نر. خرقه، گله ٔ ملخ. خذروف، گله ٔشتران. خطر؛ گله ٔ شتران. توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ِ ل َ / ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان سرشیو بخش مریوان شهرستان سنندج که در 35هزارگزی شمال راه شوسه ٔ سنندج به مریوان واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 150 تن است. آب آنجا از چشمه ها تأمین میشود. محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن مالروو صعب العبور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ُ ل َ / ل ِ] (اِخ) ده مخروبه ای است از دهستان دوآب بخش اردل شهرستان شهرکرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ ِ ل َ / ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان گورگ بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد که در 46هزارگزی جنوب خاوری مهاباد و 175 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ مهاباد به سردشت واقع شده است. هوای آن سرد و سکنه ٔ آن 350 تن است. آب آنجا از سیمین رود تأمین میشود. محصول آن غلات، توتون، حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • گله. [گ َ ل َ / ل ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد که در 70هزارگزی شمال باختری الیگودرز و 22هزارگزی باخترراه شوسه ٔ شاهزند به ازنا واقع شده است. هوای آن معتدل و سکنه ٔ آن 488 تن است. آب آنجا از قنات و چاه تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

گله در فرهنگ عمید

  • رمۀ گاو و گوسفند و سایر چهارپایان، رمه، گروه، دسته،
  • شکوه، شکایت،
    اظهار دلتنگی،
    * گله‌ کردن: (مصدر لازم) شکوه کردن، شکایت کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

گله در فارسی به انگلیسی

  • Bitch, Clutch, Complaint, Corner, Drove, Flock, Grievance, Grouse, Grumble, Herd, Horde, Knot, Pack, Place, Plaint, Reproach, Spot, Troop. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

گله در فارسی به عربی

  • آهه، تذمر، سخط، شجار، قطیع، مقص
گویش مازندرانی

گله در گویش مازندرانی

  • درختچه، جوانه ی درختان قطع شده، بوته، گله شکایت
  • توده، بوته، انبوه آشغال، کوزه
  • تکه پاره
فرهنگ فارسی هوشیار

گله در فرهنگ فارسی هوشیار

  • شکایت کردن، عارض شدن رنجش از کسی گله و رمه گوسفند و شتر و خر و گاو و آهو و امثال آن باشد، دسته حیوانات و سایر چهارپایان. توضیح بیشتر ...
فارسی به ایتالیایی

گله در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

گله در فارسی به آلمانی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید