معنی گلشن راز

حل جدول

گلشن راز

اثری از شیخ محمود شبستری

لغت نامه دهخدا

گلشن

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِ مرکب) جای گل و این مرکب است از گل و شن که کلمه ٔ نسبت است. (غیاث) (آنندراج). مرادف گلستان. (آنندراج). گلزار. (صحاح الفرس):
نبید روشن چو ابر بهمن
بنزد گلشن چرا نباری.
رودکی.
سروبنان کنده و گلشن خراب
لاله ستان خشک و شکسته چمن.
کسایی.
با نعره ٔ اسبان چه کنم لحن مغنی
با نوفه ٔ گردان چه کنم مجلس و گلشن ؟
ابوابراهیم اسماعیل بن منصور.
کز این بگذری شهر بینی فراخ
همه گلشن و باغ و میدان و کاخ.
فردوسی.
لاجرم دشمنان به زندانند
خواجه شادان به طارم و گلشن.
فرخی.
فروبارید بارانی به گردون
چنانچون برگ گل بارد به گلشن.
منوچهری.
با ملک چه کار است فلان را و فلان را
خرس از در گلشن نه و خوک از در گلزار.
منوچهری.
از گلشن استادم به دیوان آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 349).
گر تنم از گلشن دور است، من
از دل پر حکمت در گلشنم.
ناصرخسرو.
گلخن با دانا گلشن شود
گلشن با بیخردان گلخن است.
ناصرخسرو.
گل بی خار اندر گلشن دهر
به چشم تیزبین کی میتوان دید.
مسعودسعد.
گر ز گلشن ها براند ما به گلخنها رویم
یار با ما دوست باشد گلخن ما گلشن است.
سنایی.
شاها ز گل باغ جلال تو که بشکفت
شد گلشن نیلوفری از عطر چو گلزار.
سیدحسن غزنوی (دیوان ص 73).
در گلشن زمانه نیابم نسیم لطف
دود از سموم غصه به گلشن درآورم.
خاقانی.
هر صبح سر ز گلشن سودا برآورم
وز صور آه بر فلک آوابرآورم.
خاقانی.
در آن گلشن چو سرو آزاد می باش
چو شاخ میوه ٔ تر شاد می باش.
نظامی.
طوافی زد در آن فیروزه گلشن
میان گلشن آبی دید روشن.
نظامی.
چو آن گلشن که می جویم نخواهد یافت کس هرگز
ره عطار را زین غم بجز گلخن نمیدانم.
عطار (دیوان ص 420).
هوای باغ جهان را چو بلبلی بودم
که بود گلشن صدر تو آشیانه ٔ من.
سیف اسفرنگ.
بر طرف گلشنم گذر افتاد وقت صبح
آن دم که کار مرغ سحر آه و ناله بود.
حافظ.
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید؟
حافظ.
خیال روی تو چون بگذرد به گلشن چشم
دل از پی نظر آید بسوی روزن باز.
حافظ.
در گلشن زمانه اگر گل نمیشوی
خود خار هم مباش خدا را گیاه باش.
محیط قمی.
|| خانه. (صحاح الفرس):
نشستند در گلشن زرنگار
بزرگان پرمایه با شهریار.
فردوسی.
چنان بد که در گلشن زرنگار
همی خورد روزی می خوشگوار.
فردوسی.
بسازید در گلشن زرنگار
یکی بزم خرم تر از نوبهار.
اسدی (گرشاسب نامه).
گلشن چو کرد مرد در او کاه دود
گلخن شود ز دود سیه گلشنش.
ناصرخسرو.
دلش میداد گفت ای شمع گلشن
چراغ دیده و مهتاب روشن.
نظامی.

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) نام جدیدی است که برای طبس تعیین شده است. رجوع به طبس شود.

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان حومه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 8000گزی شمال زرند و 3000گزی باختر راه فرعی زرند به راور. دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) ده کوچکی است از دهستان سلوئیه ٔ بخش زرند شهرستان کرمان واقع در 32000گزی جنوب باختری زرند و 16000گزی خاور راه مالرو زرند به رفسنجان. دارای 6 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).

گلشن.[گ ُ ش َ] (اِخ) دهی است از دهستان ریوند بخش حومه ٔشهرستان نیشابور واقع در 28هزارگزی جنوب نیشابور. هوای آن معتدل و دارای 195 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) دهی است از دهستان چارکی بخش لنگه ٔ شهرستان لارواقع در 108000گزی شمال باختر لنگه و شمال کوه چهر. هوای آن گرم و دارای 253 تن سکنه است. آب آن از چاه و باران و محصول آن غلات و خرماست. شغل اهالی زراعت وراه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) دهی است از دهستان ماروسک بخش سرولایت شهرستان نیشابور واقع در 36هزارگزی شمال خاوری چکنه ٔ بالا. هوای آن معتدل و دارای 83 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) محمدعلی. نام پدر قاآنی بود که به گلشن تخلص میکرد و اصلش از ایل زنگنه ٔ کرمانشاه بود. مدتی در اصفهان و شیراز بسر برد. در عروض و قافیه تتبعی داشت در ایام مشیب او که زمان شباب مؤلف بود مکرر در شیراز صحبتش دست میداد. مردی قانع، درویش مشرب و متوسطالطبع بود. بزرگان عهد رعایتش لازم میشمردند و سیاق اشعارش پسندیده فصحای زمان بیفتاد. پسران قابل از او ماندند که یکی از آنها جناب میرزا حبیب اﷲ، متخلص به قاآنی رحمه اﷲ بود و از فحول فضلای شعرای معاصرین گردید. او راست:
دلم دارد تمنای وصالش
دریغا از تمنای محالش
به بالینم میاریدش دم نزع
مباد از مردنم گیرد ملالش
و نیز از اوست:
شده تابش ز زلف از تاب زلفی
پریشانی بجمع لشکری بین
ز ناز آن خون که مردم را به دل کرد
کنون بر عارض از چشم ترش بین.
(از مجمع الفصحاء ج 2 ص 422).
و رجوع به تاریخ ادبیات ادوارد براون ص 216 شود.

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه ٔ ارداک شهرستان مشهد واقع در 3هزارگزی جنوب خاوری مشهد. هوای آن معتدل و دارای 350 تن سکنه است. آب آن از قنات و محصول آن غلات است. شغل اهالی زراعت و مالداری و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).

گلشن. [گ ُ ش َ] (اِخ) دهی است از دهستان شهردیران بخش حومه ٔ شهرستان مهاباد واقع در 30هزارگزی شمال خاوری مهاباد و 10هزارگزی شمال باختری مهاباد به میاندوآب. هوای آن معتدل و دارای 400 تن سکنه است. آب آن از سیمین رود و محصول آن غلات، چغندر، توتون و حبوبات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).

فرهنگ عمید

گلشن

باغی که گل‌های فراوان داشته باشد، گلزار، گلستان،

مترادف و متضاد زبان فارسی

گلشن

باغ، حدیقه، گلزار، گلستان، لاله‌زار

نام های ایرانی

گلشن

دخترانه، گلزار و گلستان، گلستان

فرهنگ فارسی هوشیار

گلشن

جای گل، گلزار، باغی که گل فراوان دارد

معادل ابجد

گلشن راز

608

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری