معنی گسیل داشتن
حل جدول
سوق دادن، فرستادن، روانه کردن، اعزام کردن، ارسال داشتن
فرستادن
گسیل شدن
ارسال
گسیل دارنده
فرستنده
فارسی به عربی
فرهنگ عمید
روانه کردن، فرستادن،
(صفت) روانه، فرستاده: نومید مکن گسیل سائل را / بندیش ز روزگار آن سائل (ناصرخسرو: ۲۷۰)،
* گسیل داشتن: فرستادن کسی به جایی، روانه کردن،
* گسیل کردن: = * گسیل داشتن
لغت نامه دهخدا
گسیل. [گ ُ] (اِ) گسی. قیاس شود با گیلکی اوسه کودن (فرستادن). (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). روانه ساختن و فرستادن کسی به جایی. (برهان) (آنندراج). گسی. (جهانگیری) (غیاث). || دفع کردن. (برهان) (آنندراج) (غیاث):
نومید مکن گسیل سائل را
بندیش ز روزگارآن سائل.
ناصرخسرو.
|| مرخص کردن. (آنندراج) (غیاث). || وداع کردن. (برهان).
گسیل کردن
گسیل کردن. [گ ُ ک َ دَ] (مص مرکب) گسی کردن.فرستادن. روانه کردن. ارسال: هشام بر دست خویش لوا بربست سعید را و سی هزار مرد بگزید از مردان مرد و روزی دادشان و گسیل کرد با سعید. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی). و پس از گسیل کردن ایشان امیر عضدالدوله یوسف را گفت... (تاریخ بیهقی). گسیل کرد رسولی سوی برادر خویش پیام داد به لطف، و لطف نمود. (تاریخ بیهقی). دیگر روز رضا علیه السلام را گسیل کرد [طاهر] با کرامت بسیاری وی را تا به مرو آوردند. (تاریخ بیهقی). و چون بخواستیم رفت ما را به انعام و اکرام به راه دریا گسیل کرد. (سفرنامه ٔ ناصرخسرو). و چون این دو کس بازآمدند از کشتن هرمز، اپرویز زنان و ثَقَل را گسیل کرده بود. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 100).
آن تعمق در دلیل و در شکیل
از بصیرت میکند او را گسیل.
مولوی.
مترادف و متضاد زبان فارسی
ارسال، اعزام، روانه، فرستادن
فرهنگ فارسی هوشیار
معادل ابجد
875