معنی گرنیکا

لغت نامه دهخدا

گرنیکا

گرنیکا. [گ ِ] (اِخ) شهری است در اسپانیا (بیسکای) و 6400 تن سکنه دارد و شهر مشهوری است در تاریخ. بیزکای فردیناند و ایزابل دکاستل (کاستیلی) در آنجا برای احترام آزادی با سگها سوگند یادکردند. این شهر بوسیله ٔ هواپیماهای آلمانی در موقع جنگ داخلی 1938 خراب شده است. رجوع به غرنیقه شود.


غرنیقه

غرنیقه. [غ ِ ق َ] (اِخ) شهری در اسپانیا که اروپائیان آن را گرنیکا گویند. (از الحلل السندسیه ج 1 ص 331). رجوع به گرنیکا شود.

حل جدول

گرنیکا

اثری از فرشته توانگر


نویسنده رمان گرنیکا

فرشته توانگر


اثری از پیکاسو

گرنیکا


فرشته توانگر (ققنوس)

گرنیکا


تابلویی از پیکاسو

گرنیکا


تابلویی از پابلو پیکاسو

گرنیکا


اثری از فرشته توانگر

گرنیکا


اثر پیکاسو

پسری با پیپ، دوشیزگان آوینیون، گرنیکا، نقاش و مدلش، رویا، دختری با لباس خواب، دورامار و گربه، دن کیشوت، زن گریان، دختر در برابر آینه، نقاشی برهنه برگ های سبز و نیم تنه، گیتارزن پیر یا پیتاریست پیر، سه نوازنده


اثرپیکاسو

پسری با پیپ، دوشیزگان آوینیون، گرنیکا، نقاش و مدلش، رویا، دختری با لباس خواب، دورامار و گربه، دن کیشوت، زن گریان، دختر در برابر آینه، نقاشی برهنه برگ های سبز و نیم تنه، گیتارزن پیر یا پیتاریست پیر، سه نوازنده

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

گرنیکا

301

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری