معنی گرم کردن
لغت نامه دهخدا
حل جدول
حم
فارسی به انگلیسی
Heat, Swelter, Warm
فارسی به ترکی
ısıtmak
فارسی به عربی
اطه، حراره، دافی، فرن
فرهنگ فارسی هوشیار
(مصدر) حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: . . . اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن. یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن. یا جایی گرم کردن. ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن. اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن. یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیها. . . آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Eifer (m), Erhitzen, Erwärmen, Glut (f), Heizen, Hitze (f), Warm [noun], Wärme (f)
معادل ابجد
534