معنی گرفتار

گرفتار
معادل ابجد

گرفتار در معادل ابجد

گرفتار
  • 901
حل جدول

گرفتار در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

گرفتار در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اسیر، بازداشت، دربند، محبوس، دامنگیر، دچار، دستخوش، مبتلا، پرمشغله، غرق، مشغول، دلباخته، عاشق، برده، پای‌بند، مقید، صید، نخجیر،
    (متضاد) آزاد، رها. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین

گرفتار در فرهنگ معین

  • اسیر، مبتلا، عاشق، دلباخته. [خوانش: (گِ رِ) [په.] (ص مف.)]
لغت نامه دهخدا

گرفتار در لغت نامه دهخدا

  • گرفتار. [گ ِ رِ] (ن مف) اسیر. مبتلا. دربند:
    کجا یافت خواهی تو آرامگاه
    از آن پس کجا شد گرفتار شاه.
    فردوسی.
    چو خاقان ز نخجیر بیدار شد
    به دست خزروان گرفتار شد.
    فردوسی.
    هر روز مرا از تو دگرگونه بلائیست
    من مانده به دست تو همه ساله گرفتار.
    فرخی.
    خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است و به پاسخ آنکه از وی رفت گرفتار. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
    ای بهوی و مراد این تن غدار
    مانده بچنگان باز آز گرفتار.
    ناصرخسرو. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

گرفتار در فرهنگ عمید

  • اسیر، دربند، دستگیرشده،
    دچار،
    [عامیانه] پرمشغله،
    مبتلا به سختی، رنج، و امثال آن‌ها،
    [مجاز] عاشق، شیفته،
    * گرفتار آمدن: (مصدر لازم) [قدیمی] = * گرفتار شدن
    * گرفتار ساختن: (مصدر متعدی) = * گرفتار کردن
    * گرفتار شدن: (مصدر لازم)
    دربند شدن، اسیر شدن،
    [مجاز] دچار شدن،
    * گرفتار کردن: (مصدر متعدی)
    دچار ساختن،
    [قدیمی] دربند کردن، اسیر کردن: گر گرفتارم کنی مستوجبم / ور ببخشی عفو بهتر کانتقام (سعدی: ۱۴۷)،
    * گرفتار گشتن: (مصدر لازم) = * گرفتار شدن. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

گرفتار در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

گرفتار در فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

گرفتار در فرهنگ فارسی هوشیار

واژه پیشنهادی

گرفتار در واژه پیشنهادی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید