معنی گرسنگی

لغت نامه دهخدا

گرسنگی

گرسنگی. [گ ُ رِ/ رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ / ن ِ] (حامص) مقابل سیری است. (آنندراج). اشتهای طعام پس از هضم طعام پیش. اِستِجاعَه. وَبنَه. هُنبُغ؛ گرسنگی سخت. تَقَع. مخمصه و خَمصَه. جُلبَه. وَأج. هِلَّکَس. نَکَظ. هَمج. هِلقَس، گرسنگی سخت. قَیس. (منتهی الارب). سَغب. (دهار). تَغب. جوع. عَوَق. (منتهی الارب):
ازتشنگی و گرسنگی دارد راحت
سیری شمرد خیر و همه گرسنگی شر.
ناصرخسرو.
چون نیابد به گه گرسنگی کبک و تذرو
چه کند گر نخورد شیر ز مردار کباب.
ناصرخسرو.
از گرسنگی چون میخراشم
صمغی ز درخت میتراشم.
نظامی.
با گرسنگی قوت پرهیز نماند
افلاس عنان از کف تقوی بستاند.
سعدی.
یکی از حکما پسر را نهی کرد از بسیار خوردن که سیری مردم را رنجور کند گفت ای پدر گرسنگی خلق را بکشد. (گلستان).
- تن به گرسنگی نهادن، گرسنگی را تحمل کردن: تن به بیچارگی و گرسنگی بنه و دست پیش سفله مدار. (گلستان).
- گرسنگی خوردن، گرسنگی کشیدن. گرسنه ماندن. گرسنه بودن:
نه تشنگی و گرسنگی باید خورد
نوبت گرسنگی خوردن بردیم بسر.
فرخی.

فارسی به انگلیسی

گرسنگی‌

Famine, Hunger

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

گرسنگی

دیدن گرسنگی بر چهار وجه است.
اول: عسرت و تنگی (بیچارگی و تنگدستی).
دوم: حرص و آز.
سوم: گناه.
چهارم: طمع داشتن به مردم.
- امام جعفر صادق علیه السلام

اگردید گرسنه بود مصیبت است. اگر دید گرسنه بود و چیزی خورد چنانکه سیر شد، دلیل که از معصیت توبه کند. - جابر مغربی

اگر دید گرسنه است و چیزی نداشت که بخورد، دلیل حرص است. - محمد بن سیرین

فرهنگ معین

گرسنگی

(گُ رُ نِ) (حامص.) حالت یا وضعیت گرسنه بودن.

حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

گرسنگی

جوع، غلا، قحطی، گشنگی، مجاعه،
(متضاد) اشباع، سیری

فرهنگ عمید

گرسنگی

گرسنه بودن، گرسنیا،

فارسی به عربی

فرهنگ فارسی هوشیار

گرسنگی

اشتهای طعام، خالی بودن معده، مقابل سیری است


گرسنگی کشیدن

(مصدر) تحمل گرسنگی کردن.

فارسی به ایتالیایی

معادل ابجد

گرسنگی

360

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری