معنی گرز آهنی شش پر

لغت نامه دهخدا

شش پر

شش پر. [ش َ /ش ِ پ َ] (ص مرکب، اِ مرکب) نوعی از گرز آهنین که دارای شش پهلو می باشد. (از آنندراج) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). چوب دستی ضخیم و محکم که بر سر آن قطعه ٔ آهنی شش پهلو نصب کرده باشند و در تداول عوام شش برنیز تلفظ شود و شاید بدین مناسبت باشد:
غمنامه ٔ دشمن سیه رو
بسته ست به بال شش پر او.
محسن تأثیر (از آنندراج).
چون خانه ٔ مسدس زنبور می شود
از باد شش پر غضب پرنیان برف.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
ریخته از شش پر هیبت شکوه
مورچه ٔ زلزله در مغز کوه.
علاءالدین فائز (از آنندراج).
|| گل شش پر. سرنگون. گل سرخ. (یادداشت مؤلف). رجوع به سرنگون (گل...) شود.


گرز

گرز. [گ ُ] (اِ) پهلوی وزر، اوستا وزرا، معرب آن جُرز، ارمنی ورز، هندی باستان وجره (گرز رعد [ایندرا]، کردی گورز. و رجوع به گرزه شود. (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). عمود آهنین. (برهان). کوپال و لخت. (از فرهنگ اسدی). عمود باشد و گرز گاوسار گویند آن را که فریدون داشت. (اوبهی). لت. دبوس:
سری بی تن و پهن گشته به گرز
تنی بی سر افکند بر خاک بُرز.
ابوشکور.
به تیغ طرّه ببرد ز پنجه ٔ خاتون
به گرز پست کند تاج بر سر چیپال.
منجیک.
یکی گرز زد ترک را بر هَباک
کزاسب اندرآمد همانگه به خاک.
فردوسی.
اگر خسرو آید به ایران زمین
نبیند بجز گرز و شمشیر کین.
فردوسی.
فروکوفتند آن بتان را به گرز
نه شان رنگ ماند و نه فر و نه برز.
عنصری.
تیغ او و رمح او و تیر او و گرز او
دست او و جام او و کلک او و پالهنگ.
منوچهری.
به یکی زخم شکسته سر هفتاد سوار
گرز هفتادمن قلعه گشای تو کند.
منوچهری.
همه تیغ بر پای و ناخن زنش
مر او را فکن گرز بر گردنش.
اسدی.
شب تار و شبرنگ در زیر من
که تابد بر گرز و شمشیر من.
اسدی.
به شیب مقرعه اکنون نیابت است ترا
ز گرزسام نریمان و تیغ رستم زال.
امیرمعزی.
شیر فلک از نهیب گرزت
چون گاو زمین جبان ببینم.
خاقانی.
گرز او در قلعه ٔ البرز زلزال افکند
چتر او درقبه ٔ افلاک نقصان آورد.
خاقانی.
گرز با خود از محاکاه پتک و سندان حکایت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 161). || کنایه از قضیب هم هست که آلت تناسل باشد. (برهان). || دسته ٔ هاون. (برهان) (انجمن آرا). || چماق چوب. (برهان).

گرز. [گْرُ / گ ِ رُ] (اِخ) ژان باتیست. نقاش فرانسوی، متولد در تورنوس (1725-1805 م.) (سون و لوار). وی در ساختن صحنه های خانوادگی و تصاویر اشخاص مهارت داشت و آثار عمده ٔ او عبارتند از: نامزد دهکده، لعنت پدری، پسر تنبیه شده، پرنده ٔ مرده، سبوی شکسته، مهر فرزند و غیره.


آهنی

آهنی. [هََ] (ص نسبی) از آهن. منسوب به آهن. آهنین:
میان من و او بایوان درست
یکی آهنی کوه گفتی برست.
فردوسی.
برافراشتم گرزسیصدمنی
برانگیختم باره ٔ آهنی.
فردوسی.

فرهنگ عمید

شش پر

نوعی گرز آهنی شش‌پهلو،
چوب‌دستی کلفتی که بر سر آن میخ‌های درشت کوبیده باشند،


آهنی

چیزی که از آهن ساخته شده باشد، از جنس آهن،
[قدیمی، مجاز] نیرومند: برافراشتم گرز سیصدمنی / برانگیختم بارۀ آهنی (فردوسی۲: ۱۹۹)،

فرهنگ معین

شش پر

نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد، چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد که به وسیله خطوط به شش قسمت شده و بر آن میخ های درشت کوبیده باشند. [خوانش: (~. پَ) (اِمر.)]

فرهنگ فارسی هوشیار

شش پر

‎ نوعی گرز آهنین که دارای شش پهلو باشد، چوبدستی ضخیم و کوتاه دارای سری گرد خطوط بشش قسمت شده و بر آن میخهای درشت کوبیده باشند.


آهنی

(صفت) منسوب به آهن ساخته از آهن آهنین: ظروف آهنی مجسمه آهنی.

گویش مازندرانی

شش پر

چوب دسته بلندو محکمی که بر لب آن شش زایده ی کوچک باشد – چماقی...


گرز

گرز، نوعی علف، متعلق به ارتفاعات البرز، با ارتفاع یک متر...

واژه پیشنهادی

شبدر شش پر

ارتش شش گَلِه

معادل ابجد

گرز آهنی شش پر

1095

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری