معنی گرد آورنده

فرهنگ فارسی هوشیار

گرد آورنده

(صفت) گرد کننده فراهم آورنده جمع کننده: روایت کرد ابوالقاسم بن غسان گرد آورنده اخبار آل برمک. . . .


آورنده

(اسم) آنکه آورد.


گرد گرد

(صفت) آنکه گرد گردد دایره زننده دوران یابنده: جهان چون آسیای گرد گردست که دادارش چنین گردنده کردست. (ویس ورامین)


بکار آورنده

(اسم) ‎-1 آنکه کسی یا چیزی را بکار دارد، علت عامل. یا بکار آورنده فاعل. علت فاعلیت فاعل.

فرهنگ معین

گرد آورنده

(~. وَ رَ دِ) (ص فا.) فراهم - کننده.

لغت نامه دهخدا

آورنده

آورنده. [وَ رَ دَ / دِ] (نف) آنکه آورد.


عمل آورنده

عمل آورنده. [ع َ م َ وَ رَ دَ / دِ] (نف مرکب) سازنده.
- به عمل آورنده، مهیاکننده. سازنده.


مژده آورنده

مژده آورنده. [م ُ دَ / دِ وَ رَ دَ / دِ](نف مرکب) مژده آور. مبشر. مژده ده. رجوع به مژده آور شود.

فرهنگ عمید

آورنده

کسی که چیزی با خود بیاورد،


گرد

ذرات ریز خاک که به‌ هوا برود، غبار،
خاک نرم که بر روی چیزی قرار گرفته باشد، غبار،
خاک،
[قدیمی] زمین،
[قدیمی، مجاز] قبر،
[قدیمی، مجاز] فایده،
[قدیمی، مجاز] رد، اثر،
[قدیمی، مجاز] غم،
* گرد انگیختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] به‌سبب حرکت تند و شدید، گردوخاک برپا کردن، گردوغبار بر هوا کردن،
* گرد برآوردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = * گرد انگیختن
* گرد برانگیختن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = * گرد انگیختن
* گرد کردن: (مصدر متعدی) گردوخاک برپا کردن، برانگیختن گردوغبار،
* گردوخاک کردن: (مصدر لازم) گردوغبار برپا کردن، گرد برانگیختن،

هرچیزی که به ‌شکل دایره یا گلوله باشد،
(اسم) دوروبر و اطراف چیزی،
* گرد آمدن: (مصدر لازم) جمع شدن، فراهم ‌آمدن،
* گرد آوردن: (مصدر متعدی) جمع کردن، فراهم آوردن، انباشتن،
* گرد آوریدن: (مصدر متعدی) [قدیمی] = * گرد آوردن
* گرد کردن: (مصدر متعدی)
[مجاز] جمع کردن، فراهم آوردن،
گلوله کردن، مدور ساختن،
* گرد گرفتن: (مصدر متعدی) [قدیمی]
اطراف و جوانب کسی یا چیزی را گرفتن،
[مجاز] محاصره کردن،
* گرد هم آمدن: (مصدر لازم) [مجاز] دور هم جمع شدن، اجتماع کردن،

واژه پیشنهادی

نخستین گرد آورنده حدیث

محمدبن اسماعیل


آورنده

آرنده

معادل ابجد

گرد آورنده

490

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری