معنی گرانی

فارسی به انگلیسی

گرانی‌

Costliness, Dearness, Gravity

فارسی به ترکی

گرانی‬

pahalılık

فرهنگ فارسی هوشیار

گرانی

گرانی بها، مقابل ارزانی در نرخ


گرانی شعر

گرانی سرواد نا خوشی چامه


گرانی طعام

گرانی خوراک ناگواری


گرانی کردن

(مصدر) سنگینی کردن، تولید ناراحتی کردن: و علامت خلط بلغمی آنست که ملازه دراز شود. . . و سوزش و گرمی نکند لکن گرانی می کند، سر سنگینی تکلف: هر آنکه که دینار بردی بکار گرانی مکن هیچ بر شهریار، تکبر خودپسندی: پیر بدو گفت: جوانی مکن در گذر از کارو گرانی مکن. (نظامی)، گرانجانی سخت جانی: تونه و من در جهان زندگان راستی باید گرانی میکنم. (سند بادنامه)


گرانی بردن

(مصدر) سنگینی حضور خود را از مجلسی برون بردن رفع مزاحمت کردن: رشید الدین دانست که وقت آنست که گرانی ببرد

لغت نامه دهخدا

گرانی

گرانی. [گ ِ] (حامص) مقابل ارزانی در نرخ. گرانی بها: این روزها گرانی بیداد می کند. || سختی. دشواری:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
رجوع به گران شود. || (حامص) مقابل سبکی در وزن. (آنندراج). سنگینی. وزین. وزن دار: برخفج، گرانی بود که در خواب بر مردم افتد. (فرهنگ اسدی نخجوانی):
بامها را فرسب خرد کنی
از گرانیت گر شوی بر بام.
رودکی.
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
تو گفتی که گردون ببرد همی
زمین از گرانی بدرّد همی.
فردوسی.
یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران
سبکی به ز گرانی ز همه روی شمار.
فرخی.
مجردیم و بی بنه و بکتغدی و سباش را آنچه افتاد از گرانی بنه افتاد. (تاریخ بیهقی). زبر آن گرمی و گرانی شکم مادر و زیر او انواع تاریکی و تنگی. (کلیله و دمنه).
هست در میزان حکمت بی گرانی بوقبیس
هست با میزان خشم تو جهنم بی قبس.
سوزنی.
یک جفا از خویش و از یار تبار
از گرانی هست چون سیصدهزار.
مولوی.
|| مزاحمت. زحمت.
- گرانی بردن، رفعمزاحمت کردن:
چون چنین است مرا بی تو بقایی نبود
به بود گر بروم زود و گرانی ببرم.
سیفی نیشابوری.
|| فراوانی و استواری:
مر سفیهان را رباید هر هوی
زآنکه نبودشان گرانی قوی.
مولوی.
|| مجازاً حاملگی. آبستنی:
گران بود اندر شکم بچه داشت
همی از گرانی بسختی گذاشت.
فردوسی.
|| گرانی در طعام. ناگواردی. دیرهضمی. || مجازاً چیز ناگوار و مکروه. (از آنندراج). || اذیت. آزار. سرسنگینی. تکلف. مشقت: دل هارون بر برامکه بگشت و جعفر و یحیی را گران گرفت و یحیی هر روز از هارون گرانی میدیدی. (ترجمه ٔ تاریخ طبری بلعمی).
جوانی گسست و چیره زبانی
طبعم گرفت نیز گرانی.
رودکی (از معیار الاشعار خواجه نصیرالدین طوسی).
کز این پس مرا زندگانی بود
بزنهار رفتن گرانی بود.
فردوسی.
اگرچه رهی را تو کمتر نوازی
بپرهیزی از دردسر وز گرانی.
منوچهری.
بردل تو ضجرت و گرانی رسیده باشد. (منتخب قابوسنامه ص 31).
چون پند نپذرفت زخود دور کنش زود
تا جان عزیزت برهانی ز گرانیش.
ناصرخسرو.
و این [یعنی موشح] بیشتر به قصیده ها اندر آید و بدین جایگاه قصیده آوردن گرانی بود ولکن بیتی چند چاره نباشد. (رادویانی). و این قصیده دراز است و لیکن از درازی و گرانی صیانت کردم. (موقری، از رادویانی). و آنچه از گشاده شدن ریش سینه افتد نخست اندر سینه گرانی و تمددی پدید آید وپس از دو روز دردها تولد کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).اکنون مشتی خاک بر سرمن انداز تا گرانی ببرم. (کلیله و دمنه). بمهمانیت آوردم گرانی
مبادت دردسر زین میهمانی.
نظامی.
تا ز بسیاری آن زر نشکهند
بی گرانی پیش آن مهمان نهند.
مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر 6 ص 475).
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانیهای مشتی دلق پوشان.
حافظ.
|| تکبر. خودخواهی:
حیف بردن ز کاردانی نیست
با گرانان به از گرانی نیست.
سعدی (هزلیات).
|| کندی. بطوء: و گرانی ایشان اندر رجوع همی افزاید بحد ایستادن برجای رسد. (التفهیم ابوریحان).

گرانی. [گ ِرْ را] (اِخ) از بلوکات گروس، حد شمالی گرانی، شرقی پیرتاج، جنوبی سیلتان و غربی سیاه منصور، مرکز حسن آباد، عده ٔ قری 54، مساحت 8/8 فرسخ و جمعیت آن 11123 تن است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 450).


گرانی کردن

گرانی کردن. [گ ِک َ دَ] (مص مرکب) سنگینی کردن. تثاقل. (زوزنی). تثقیل. (تاج المصادر بیهقی): و علامت خلط بلغمی آن است که ملازه دراز شود... و سپید و سوزش و گرمی نکند، لکن گرانی کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || سرسنگینی. تکلف. مشقت. اذیت کردن:
هر آنگه که دینار بردی به کار
گرانی مکن هیچ بر شهریار.
فردوسی.
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان.
سنائی.
|| خودخواهی. خودپسندی. تکبر:
پیر بدو گفت جوانی مکن
درگذر از کار و گرانی مکن.
نظامی.
|| گرانجانی. سخت جانی:
بطول قطعه گرانی نکردم از پی آن
کز این متاع در این عرضگاه ارزان است.
انوری (دیوان ص 351).
تو نه و من در جهان زندگان
راستی باید گرانی میکنم.
؟ (از سندبادنامه ص 151).
بر او زین سپس گو سر خویش گیر
گرانی مکن جای دیگر بمیر.
سعدی (بوستان).
هرکه بی او زندگانی میکند
گر نمی میرد گرانی میکند.
سعدی (طیبات).


گرانی گوش

گرانی گوش. [گ ِ ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) ثقل سامعه. وقر:
چون سبکبار گشت هزل فروش
درخور است آن زمان گرانی گوش.
سنائی.
رجوع به گران گوش شود.

فرهنگ عمید

گرانی

[مقابلِ ارزانی] گران بودن: ابر آبستن دُرّی‌ست گران / وز گرانیش گهر ارزان است (انوری: ۸۰)،
[مقابلِ سبکی] سنگینی: یار لاغر نه سبک باشد و فربه نه گران / سبکی به ز گرانی به همه روی و شمار (فرخی: ۹۸)،
(اسم) (فیزیک) [مجاز] ثقل، نیروی جاذبه،
(حاصل مصدر، اسم) [قدیمی، مجاز] دردسر، مزاحمت،
[قدیمی، مجاز] تکبر، خودخواهی،
[قدیمی، مجاز] فراوانی،
[قدیمی، مجاز] دیرهضمی،
[قدیمی، مجاز] حاملگی، آبستنی: گران بود و اندر شکم بچه داشت / همی از گرانی به سختی گذاشت (فردوسی: ۱/۲۲۸)،
[قدیمی، مجاز] سستی، رخوت،
[قدیمی، مجاز] آهستگی،
۱۱. [قدیمی، مجاز] سرسنگینی. ۱
۱۲. [قدیمی، مجاز] خشونت: تو نازک طبعی و طاقت نیاری / گرانی‌های مشتی دلق‌پوشان (حافظ: ۷۷۴)،

فرهنگ معین

گرانی

بالا بودن نرخ و بها، دیدار شخصی که ناگوار و ناپسند باشد. [خوانش: (گِ) (حامص.)]

حل جدول

گرانی

سنگینی، وزین

تورم

فارسی به ایتالیایی

گرانی

rincaro

مترادف و متضاد زبان فارسی

گرانی

ثقل، سنگینی، وزین، غلا، دشواری، سختی‌صعوبت، گرانبهایی،
(متضاد) ارزانی

معادل ابجد

گرانی

281

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری