معنی گرانمایگی
فرهنگ فارسی هوشیار
ارجمندی عزت گرامی بودن: سرنامه کرد آفرین از نخست گرانمایگی جز بیزدان نجست.
ترزن
گرانمایگی، ایستایی
هجانه
بزرگواری، گرانمایگی، سپیدی
نفاسه
نفاست در فارسی در تازی زفتی کردن، آز ورزیدن، در فارسی گرانمایگی
رزانه
سخت بیخی سخت بیخی درخت از باد است گنج پرزر ملک آباد است (سنائی حدیقه)، بردباری، سنگینی آهستگی، گرانباری گرانمایگی
عزیزی
گرامیکی گرامیی اما دلیل بر عزیزی و گرامی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده مااوست (مصنفات باباافضل) گرامیی عزت: و اما بر عزیزی و گرامیی دانش آن که دانش در سرشت ماست و تمام کننده اوست، ارجمندی گرانمایگی احترام.
لغت نامه دهخدا
گرانمایگی. [گ ِ ی َ / ی ِ] (حامص مرکب) بزرگی. ارجمندی. عزت و جلال:
سرنامه کردآفرین از نخست
گرانمایگی جز به یزدان نجست.
فردوسی.
سپهدار پس گیو را پیش خواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
وز آن پس سه فرزند خود را بخواند
به تخت گرانمایگی برنشاند.
فردوسی.
رجوع به گرانمایه شود.
ذوالفخر
ذوالفخر. [ذُل ْ ف َ] (ع ص مرکب) خداوند بزرگی و گرانمایگی:
ذوالفخر بهاء دین محمد
مقصود نظام اهل عالم.
خاقانی
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
فرهنگ معین
بردبار شدن، آهستگی کردن، سنگینی کردن، (اِمص.) سنگینی، گرانمایگی. [خوانش: (تَ وَ قُّ) [ع.] (مص ل.)]
معادل ابجد
352