معنی گراز

گراز
معادل ابجد

گراز در معادل ابجد

گراز
  • 228
حل جدول

گراز در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

گراز در مترادف و متضاد زبان فارسی

فرهنگ معین

گراز در فرهنگ معین

  • خوک نر، بیل. [خوانش: (گُ) [په.] (اِ.)]
  • (اِمص. ) رفتاری با ناز و تکبر، (اِ. ) کوزه سرتنگ، بیل پهن و بزرگ که با آن زمین شیار کرده را هموار می کنند. [خوانش: (~. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

گراز در لغت نامه دهخدا

  • گراز. [گ ُ] (اِ) کوزه. (فرهنگ سروری). کوزه ٔ سرتنگ. (فرهنگ اسدی نخجوانی). کوزه ٔ پهنی که در غلاف کنند و همراه داشته باشند. بعضی گویند کوزه ٔ سرتنگی است که مسافران همراه میدارند و آن نوعی از تنگ باشد. (برهان). کوزه ٔ سرتنگ باشد، به تازی آن را قبیله گویند. (فرهنگ اسدی). کوزه ٔ معروف که تنگ نیز گویند و بتشدید زا نیز آمده است و فی القاموس الکراز (کغراب و رمان) القاروره و الکوز الضیق الرأس. (فرهنگ رشیدی). این کلمه مصحف «کراز» با کاف تازی و عربی است. توضیح بیشتر ...
  • گراز. [گ ُ] (اِ) خوک نر. (اوبهی). در اوستا ورازا، در پهلوی وراز (نوشته میشود وراچ)، در ارمنی ورز، در هندی باستان وراها و در کردی براز. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین). خوک نر بمناسبت دلیری و شجاعت. (غیاث اللغات). خوک نر و چون بغایت دلیر و شجاع و سخت تر و کینه ور میشود و مکرر به دندان چیزهای سخت و صلب به دو پاره کند. (آنندراج). خوک نر که جفت خوک ماده است. (برهان):
    سر دشمنان تو مانا بگاز
    بریده چنان کآن سران گراز.
    فردوسی. توضیح بیشتر ...
  • گراز. [گ ُ] (اِمص) بالش و نمو. از بالیدن و نمو کردن. (برهان). رجوع به گرازیدن شود. توضیح بیشتر ...
  • گراز. [گ ُ] (اِ) چوبی که گوسفند و خر و گاو را بدان رانند. (برهان). این کلمه مصحف «گواز» است. (فرهنگ رشیدی) (برهان قاطع چ معین). رجوع به گوازه شود. توضیح بیشتر ...
  • گراز. [گ ُ] (اِ) طپش و اضطراب که مردم را از حرارت بهم رسد و این حال بیشتر زنان را در وقت زائیدن واقع میشود. (برهان). تبشی باشد سخت که در تن مردم افتد و بیشتر زنان را به وقت زادن. (صحاح الفرس).
    هرچه بخوردی تو گوارنده باد
    گشته گوارش همه بر تو گراز.
    ابوشکور (از صحاح الفرس).
    مرضی است. (فرهنگ خطی). ظاهراً این کلمه کزاز است و عربی است. توضیح بیشتر ...
  • گراز. [گ ُ] (اِخ) در بعضی ابیات شاهنامه آمده و مقصود شهر براز است. رجوع به شهربراز و مجمل التواریخ حاشیه ٔ ص 83 شود:
    چو این نامه آمد بسوی گراز
    پراندیشه شد مهتر دیرساز.
    فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 2897).
    به قیصر بسی کرد پوزش گراز
    به کوشش نیامد ز دامش فراز.
    فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ایضاً). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

گراز در فرهنگ عمید

  • (زیست‌شناسی) پستانداری قوی، با جثۀ سنگین، پوست ضخیم، پوزۀ مخروطی، و دو دندان دراز که از طرفین دهانش بیرون آمده که آلت دفاعی او است، ساد، خوک وحشی،
    (صفت) [قدیمی، مجاز] شجاع، دلیر، دلاور: دور سپهر مثل تو هرگز نیاورد / از هفت‌پشت پهلو پیل‌افکن و گراز (عمید لوبکی: مجمع‌الفرس: گراز)،. توضیح بیشتر ...
  • نوعی بیل پهن و بزرگ با دستۀ چوبی که ریسمانی به آن می‌بستند و یک‌ نفر دسته و یک ‌نفر از روبه‌روی او سر ریسمان را می‌گرفت، و زمین شیارشده را با آن هموار می‌کردند، فه، بنکن، پل‌کش: بفرمود تا کارگر با گراز / بیارند چندی ز راه دراز ـ. ـ زمین را به کندن گرفتند پاک / شد آن جای هامون سراسر مغاک (فردوسی: ۶/۴۵۸)،
    کوزه،
    چوب‌دستی کلفت،. توضیح بیشتر ...
  • گرازیدن
فارسی به انگلیسی

گراز در فارسی به انگلیسی

فارسی به عربی

گراز در فارسی به عربی

  • خنزیر، لحم الخنزیر
گویش مازندرانی

گراز در گویش مازندرانی

  • شیب دامنه ی کوه در ارتفاع پایین کوه، زمینی که دارای درختچه. توضیح بیشتر ...
  • گونه ای بیل فولادی
فرهنگ فارسی هوشیار

گراز در فرهنگ فارسی هوشیار

فارسی به آلمانی

گراز در فارسی به آلمانی

  • Schwein (n), Schwein (n), Schweinefleisch (n)
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید