معنی گذشتن
لغت نامه دهخدا
فرهنگ معین
گذر کردن، عبور کردن، سپری شدن. [خوانش: (گُ ذَ تَ) (مص ل.)]
فرهنگ عمید
سرآمدن و به پایان رسیدن وقت و زمان،
[مجاز] بخشودن،
گذر کردن، عبور کردن،
[قدیمی، مجاز] مردن،
[قدیمی، مجاز] روی دادن،
حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
عبور، گذر، عبور کردن، بخشودن، صرفنظر کردن
فارسی به انگلیسی
By, Negotiate, Pass, Passage, Permeate, Roll, Run, Sweep, Traversal, Traverse
فارسی به ترکی
geçmek, bırakmak
فارسی به عربی
اذهب، انقض، ترخیص، صلیب، اِجتیازٌ
فرهنگ فارسی هوشیار
(گذشت گذرد خواهد گذشت بگذر گذرنده گذرا گذران گذشته) (مصدر) عبور کردن مرور کردن گذر کردن: صدیق رضی الله عنه جایی میرفت بر یکی پشتک شتر بگذشت، طی شدن سپری شدن: چون از پادشاهی گشتاسب سی سال بگذشت، مردن در گذشتن: سیه چشم و پر چشم و نابردبار پدر بگذرد او بود شهریار، بسر آمدن پایان یافتن: کنون آنچه بد بود بر ما گذشت گذشته همه نزد من باد گشت، نقل شدن مذکور گردیدن:. . . ایران چنانکه گذشت کشوری است کشاورزی، تفوق یافتن برتر شدن: خداوندان ما از این دو (اردشیر و اسکندر) از قرار اخبار و آثار بگذشته اند، بروز کردن واقع شدن: رفت بر جانب خراسان. . . و پس از آن حالها گذشت برسر این خواجه نرم و درشت، (مصدر) رها کردن ترک کردن: بگذر از نام و ننگ خود حافظ خ ساغر می طلب که مخموری. (حافظ)، در گذشتن تخطی کردن تجاوز نمودن: شه خسروان گفت: بند آورید مر او را ببندید و زین مگذرید. (دقیقی) یا از عددی گذشتن. از آن عدد تجاوز کردن: اینها (مغربیان) در سال 255 با غلامان اتراک که عدد آنها از بیست هزار میگذشت همدست شده. . . یا گذشتن از چیزی صرف نظر کردن از آن: در صورتیکه من (المستعصم بالله) از بلاد دیگر بگذرم دیگر مغول در بند گرفتن این شهر. . . نخواهند بود. یا این نیز بگذرد. تعبیریست مثلی دال بر گذشت امور: گرنا مساعدی بتو روی آورد بساز خ دل را مساز رنجه که این نیز بگذرد.
فارسی به ایتالیایی
فارسی به آلمانی
Fahren, Gehen, Gehen, Laufen, Reisen
واژه پیشنهادی
رفتن
معادل ابجد
1470