معنی گدایی

فارسی به انگلیسی

فرهنگ فارسی هوشیار

گدایی

عمل گدا شغل گدا دریوزه کدیه: طمع از خلق گدایی باشد گر همه حاتم طایی باشد. (جامی) یا به گدایی افتادن. گدا شدن تهیدست گردیدن: بعد از یکی دو سال پولها خرج شد و بگدایی افتادند.


گدایی کردن

(مصدر) دریوزه کردن کدیه کردن سوال کردن: گر گدایی کنی از درگه او کن باری که گدایان درش را سرسلطانی نیست. (سعدی)


گشت و گدایی

گردش برای گدایی.

فرهنگ عمید

گدایی

کار و پیشۀ گدا: طمع از خلق گدایی باشد/ گر همه حاتم طایی باشد (جامی۴: ۶۶۵)،

لغت نامه دهخدا

گدایی

گدایی. [گ َ / گ ِ] (حامص) عمل گدا. کار گدا. دریوزه. (آنندراج). ساسانیه. (دهار). کدیه. گدیه. بینوایی. تنگدستی. افلاس. درویشی. سؤال بکف. شحاذت. مسکنت. فقر. بی چیزی. سؤال آنکه عصا در دست گرفته گدائی کند و از مردمان سؤال نماید. هبنقع. (منتهی الارب):
کس کرد و به کدیه عددی خواست ز گیلان
هرگز به جهان میر که دیده ست و گدائی.
منوچهری.
زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدایی.
ناصرخسرو.
از غایت بی ننگی و از حرص گدائی
استادترازوی [از جوهری] همه این یافه درایان.
سوزنی.
بدین دقیقه که راندم گمان کدیه مبر
به بنده گرچه گدائی شریعت شعر است.
انوری.
در گدائی طالب جودی که نیست
بر دکانها طالب سودی که نیست.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 585).
حلقه بر در نتوانم زدن از بیم رقیبان
این توانم که بیایم به محلت به گدائی.
سعدی (طیبات).
بر بخل خداوندان نعمت وقوف نیافته ای الا بعلت گدائی. (گلستان).
چو گیتی ندارد وفا با کسی
گدائی به از پادشاهی بسی.
امیرخسرو.
به مستی دم پادشاهی زنم
دم خسروی در گدائی زنم.
حافظ.
گدائی در جانان به سلطنت مفروش
کسی ز سایه ٔ این در به آفتاب رود؟
حافظ.
زاد راه حرم وصل نداریم مگر
به گدائی ز در میکده زادی طلبیم.
حافظ.
گرچه بی سامان نماید کار ما سهلش مبین
کاندرین کشور گدائی رشک سلطانی بود.
حافظ.
طمع از خلق گدائی باشد
گر همه حاتم طائی باشد.
جامی.
تو فرستی بچارسوی حشر
که گدائی کنند بهر تو زر.
مکتبی.
- امثال:
آخر ملائی اول گدائی است.
افاده اش به نواب میماند، گدائیش بعباس دوس.
گدائی اگر ننگ ندارد برکتی هم ندارد.
گدائی در دو عالم روسیاهی است.
گدائی شریعت شعر است.
گدائی کار بی مایه است.
گدائی کن محتاج خلق خدا نشوی.
یک عمر گدائی کرده هنوز شب جمعه را نمیداند.


کاسه ٔ گدایی

کاسه ٔ گدایی. [س َ / س ِ ی ِ گ ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) کاسه ٔ غریبان:
آن را که نیست قسمت ازآرزو خدایی
دایم گرسنه چشمست چون کاسه ٔ گدایی.
صائب (آنندراج).


خرمن گدایی

خرمن گدایی. [خ ِ / خ َ م َ گ َ / گ ِ] (حامص مرکب) عمل خرمن گدای:
با زبان گندمین از بی نوایی فارغم
خوشه ای دارم که از خرمن گدایی فارغم.
صائب (از آنندراج).


گشت و گدایی

گشت و گدایی. [گ َ ت ُ گ ِ] (ترکیب عطفی، اِ مرکب) گردش برای گدایی.

فرهنگ معین

گدایی

عمل خواستن پول و کمک مالی از دیگران برای گذران زندگی، کار گدا. [خوانش: (گَ یا گِ) (اِ.)]

حل جدول

گدایی

گد

کدیه، دریوزه گری، تهیدستی، درویشی

کدیه

مترادف و متضاد زبان فارسی

گدایی

تهیدستی، درویشی، فقر، دریوزه‌گری، سوال، کدیه‌دریوزه

فارسی به آلمانی

گدایی

Schnorren [verb]

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

گدایی

45

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری