معنی کیهان

لغت نامه دهخدا

کیهان

کیهان. [ک َ / ک ِ] (اِ) جهان. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم. و در فرهنگ به کاف فارسی گفته. (فرهنگ رشیدی). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است. (برهان). به معنی عالم است، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج):
خداوند کیهان و گردان سپهر
فروزنده ٔ ماه و ناهید و مهر.
فردوسی.
بر این دشت بسیار شاهان بدند
همه نامداران کیهان بدند.
فردوسی.
بدو گفت رستم که کیهان توراست
همه کهترانیم و فرمان تو راست.
فردوسی.
چو خواهد بود سال بد به کیهان
پدید آید ز خشکی در زمستان.
(ویس و رامین).
بگویشان که جهان سرو من چو چنبر کرد
به مکر خویش، خود این است کار کیهان را.
ناصرخسرو.
که بنده ٔ دانشند این هر دو زیراک
زبهر دانش آباد است کیهان.
ناصرخسرو.
رو دل ز جهان بازکش که کیهان
بسیار کشیده ست چون تو در دام.
ناصرخسرو.
در خراسان چو من کجا یابی
که به هر فضل فخرکیهان است.
مسعودسعد.
مردم از علم شود عالم نز جامه و لاف
جاهل ازکسوت و لاف افسر کیهان نشود.
سنائی.
صبح و شام او را دوخادم جوهر و عنبر به نام
این ز روم آن از حبش سالار کیهان آمده.
خاقانی.
او افضل انبیاست لیکن
آمد پس از انبیا به کیهان.
خاقانی.
همتم بر سر کیهان خورد آب
ننگ خشک و تر کیهان چه کنم ؟
خاقانی.
هین برو جلدی مکن سودا مپز
که نه تان پیمود کیهان را به گز.
مولوی.
ظاهرش را شهره ٔ کیهان کنیم
باطنش را از همه پنهان کنیم.
مولوی.
هر کسی کو حاسد کیهان بود
آن حسد خود مرگ جاویدان بود.
مولوی.
رجوع به گیهان شود.


کیهان خدای

کیهان خدای. [ک َ / ک ِ خ ُ] (اِخ) خدای کیهان. خدای جهان. خداوند عالم:
چو نیکی نمایدْت کیهان خدای
تو با هر کسی نیز نیکی نمای.
فردوسی.
چنین پنج هفته خروشان به پای
همی بود در پیش کیهان خدای.
فردوسی.


کیهان دیده

کیهان دیده. [ک َ / ک ِ دی دَ / دِ] (ن مف مرکب) رجوع به گیهان دیده شود.


کیهان خدیو

کیهان خدیو. [ک َ / ک ِ خ ِ / خ َ وْ] (اِخ) به معنی بزرگ و صاحب و یگانه و پادشاه عالم و دنیا، چه کیهان به معنی دنیا و جهان و عالم، و خدیو به معنی پادشاه و صاحب و یگانه باشد، و این لفظ را به جز باری تعالی بر کسی دیگر اطلاق نکنند بر خلاف خدایگان. (برهان). پادشاه عالم. (انجمن آرا) (آنندراج):
تو گر چیره باشی بر این پنج دیو
پدید آیدت راه کیهان خدیو.
فردوسی.
به بنده چه داده ست کیهان خدیو
که از کار کوته کند دست دیو.
فردوسی.
خروشید کای پایمردان دیو
بریده دل از کار کیهان خدیو.
فردوسی.
و رجوع به گیهان خدیو شود.


زایجه ٔ کیهان

زایجه ٔکیهان. [ج َ / ج ِ ی ِ ک َ / ک ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) زایجه ٔ عالم در بوندهشن به اسم زایجه ٔ کیهان است. و در کتب عربی به اصطلاح طالع العالم ذکر شده. (گاه شماری در ایران قدیم تألیف تقی زاده ص 326). ورجوع به زایجه، زایجه ٔ عالم و زایرجه العالم شود.

فارسی به انگلیسی

کیهان‌

Cosmos, Space, Universe

فرهنگ معین

کیهان

(کَ یا کِ) (اِ.) جهان، روزگار، دنیا.

فرهنگ عمید

کیهان

جهان، روزگار، دنیا، عالم،
(نجوم) مجموع سیارات منظومۀ شمسی،
(نجوم) فضایی که ستارگان در آن واقع شده‌اند،

نام های ایرانی

کیهان

پسرانه، جهان، دنیا، گیتی


کیهان دخت

دخترانه، مرکب از کیهان (دنیا) + دخت (دختر)

حل جدول

کیهان

فضا

جهان فروزگار، دنیا، سپهر، جو

مترادف و متضاد زبان فارسی

کیهان

جو، سپهر، فضا، جهان، دنیا، عالم، گیتی

فرهنگ فارسی هوشیار

کیهان

جهان، عالم، روزگار

فارسی به آلمانی

کیهان

Kosmos (m)

واژه پیشنهادی

کیهان

افلاک

معادل ابجد

کیهان

86

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری