معنی کِشته

حل جدول

کِشته

مزروع


کاشته شده- کِشته

مزروع


مزروع

کاشته شده، کِشته

لغت نامه دهخدا

صاعب

صاعب. [ع ِ] (ع ص) زمین سنگ و درخت ناک که کِشته شود. (منتهی الارب).


اصمات

اصمات. [اِ] (ع مص) خاموش شدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || خاموش کردن. لازم و متعدیست. (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء). خاموش گردانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). اسکات. || اصمات چیزی را؛ آنرا مصمت قرار دادن. (از قطر المحیط). آکنده میان کردن. (تاج المصادر) (زوزنی). || اصمات زمین، رسیدن آن به آخر دو سال. (از قطر المحیط). رسیدن زمین به آخر دو سال و کِشته نشدن. (منتهی الارب). رسیدن مر زمین را آخر دو سال در کِشته نشدن، یقال: اصمتت الارض اصماتاً. (ناظم الاطباء). || بند آمدن زبان. بند گردیدن زبان مریض. || درست کردن چیزی را. (منتهی الارب) (آنندراج). || یکرنگ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
- اصمات صفیر، در تداول تجوید، یکی از صفات حروفست. حرف سین متصف به شش صفت: همس، رخاوت، انفتاح، انخفاض، اصمات صفیر... است. (از منتهی الارب).


مراعات نظیر

مراعات نظیر. [م ُ ت ِ ن َ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) در بدیع، مراعات النظیر یا مراعات نظیر یا صنعت تناسب آن است که شاعر یا نویسنده در شعر یا نثر خود کلماتی را به کار گیرد که با هم نسبتی و مناسبتی داشته باشند، مثلاًکلمات مزرع و داس و کِشته و درو در این بیت حافظ:
مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو
یادم از کشته ٔ خویش آمد و هنگام درو.
یا کلمات اسب، نطع، پیاده، رخ، پیل، مات که همه مربوط به شطرنج است، در این بیت خاقانی:
از اسب پیاده شو بر نطع زمین رخ نه
زیر پی پیلش بین شه مات شده نعمان.


نزل

نزل. [ن ُ زُ] (ع اِ) آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خوراکی که برای مهمان آماده کرده شده. (از فرهنگ نظام). آنچه آماده شده است تا پیش مهمان نهند. (از اقرب الموارد). نُزْل. (المنجد). ج، انزال. || برکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). فزونی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ریع. || فضل. (اقرب الموارد). || دهش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). عطاء. (اقرب الموارد). || طعام بابرکت و فزونی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). || بهترین و افضل زراعت. (منتهی الارب) (آنندراج). || پاکیزگی و بالیدگی کشت و زراعت. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ریع و زکاء و نمو کِشته. (از اقرب الموارد). || منزل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (المنجد) (ذیل اقرب الموارد). فرودگاه. (منتهی الارب) (آنندراج). و بدین معنی تفسیر کردند آیت قرآن را: اًنّا اعتدنا جهنم للکافرین نزلاً. (قرآن 102/18). (از ذیل اقرب الموارد از لسان العرب). || گروه فرودآینده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج ِ نزیل. قوله تعالی: جنات الفردوس نزلاً. (قرآن 107/18). اخفش گوید: نزول مردم است بعضی بر بعضی دیگر. (از منتهی الارب).

نزل. [ن ُ] (ع اِ) ضیافت و مهمانی که در پیش مهمان گذارند. (غیاث اللغات). آنچه پیش آینده و مهمان نهند چون فرودآید. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98). آنچه پیش مهمان فرودآینده نهند از طعام و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آنچه پیش آینده نهند. (مهذب الاسماء). آنچه پیش مهمان زودآینده نهند از طعام و جز آن به طریق مهمانی یا به معنی تحفه آوردن برای کسی و با لفظ بردن و پرداختن و آوردن و افکندن و کشیدن و نهادن مستعمل است. (آنندراج). خوراکی که برای مهمان آماده کرده شده. (فرهنگ نظام). طعامی که برای پیش مهمان آوردن آماده شده است. (از اقرب الموارد).ماحضر. (یادداشت مؤلف). آنچه برای مهمان مهیا شده. (از المنجد). ج، انزال: سعید بیامد و به در ورقان فرودآمد، او را بسیار نزل و علوفه آوردند ودوهزار مردان از ایشان با او ایستادند و از آنجا برپی خوزیان رفتند. (ترجمه ٔ طبری بلعمی). به هر شهری که برسیدی بزرگان آن شهر استقبال کردندی و نزل پیش آوردندی. (تاریخ بیهقی). نزل بسیار باتکلف از خوردنیها برده. (تاریخ بیهقی ص 375). آن آزادمرد به راستی وی را نیکو فرودآورد و نزل به سزا داد. (تاریخ بیهقی).
در گنج اسرت سبک باز کرد
سپه را به نزل و علف ساز کرد.
اسدی.
به نزل و علف هر دو بودند شاه
بفرمود کآیند پیشش سپاه.
اسدی.
به شهر از مهان هرکه بد سرفراز
همه هدیه و نزل کردند ساز.
اسدی.
عالم به اقطاع آن ِ او نزل بقا بر خوان او
فیض رضا بر جان او ایزدتعالی ریخته.
خاقانی.
نزل صباحی پیش خوان تا حور بر خوان آیدت
خون صراحی پیش ران تا نور در جان آیدت.
خاقانی.
کسی کاین نزل و منزل دید ممکن نیست تحویلش
کسی کاین نقل و مجلس یافت حاجت نیست نقلانش.
خاقانی.
ابوعبداﷲ خوارزمشاه نزلی بدو فرستاد و از تخلف از خدمت استقبال عذر خواست. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 127).
به استقبال شد با نزل و اسباب
نثار افشاند بر خورشید و مهتاب.
نظامی.
اگرچه مورقربان را نشاید
ملخ نزل سلیمان را نشاید.
نظامی.
فرستاد نزلی به ترتیب خویش
خورشها در آن نزل از اندازه بیش.
نظامی.
تو سلیمانی و من مورم و جز مور ضعیف
نزل پای ملخی نزد سلیمان که برد.
ابن یمین.
- نزل آسمانی، مائده ٔ آسمانی:
عیدی است پیش بزمش کز نزل آسمانی
چون دعوت مسیحش صد خوان تازه بینی.
خاقانی.
|| روزی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی ص 98) (مهذب الاسماء). رزق. (یادداشت مؤلف). رزق مهمان. روزی ضیف. (ازالمنجد). رزق النزیل. (از تعریفات):
گفتی شما چگونه و چون است نزلتان
ما شاد و نزل ما ز شبستان صبحگاه.
خاقانی.
|| فزونی. برکت. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). افزونی که از نان پختن آید. (دهار) (مهذب الاسماء). ریع در نان. (یادداشت مؤلف). گویند: طعام کثیرالنزل، أی البرکه. (منتهی الارب). قلیل النزل، قلیل الریع. (اقرب الموارد از لسان). || خوبی و پاکیزگی و بالیدگی کشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ریع و پاکیزگی و نمو کِشته و زراعت. (از اقرب الموارد). ریعو نمو کشت. نَزال. (المنجد). ج، انزال. || فضل. (از المنجد). || عطا. (فرهنگ خطی) (المنجد). || منزل. || آب مرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منی. (ناظم الاطباء).

تعبیر خواب

تخم کاشتن

اگر کسی به خواب بیند که تخم کاشت و باز جمع کرد، دلیل که شرف و بزرگی یابد. اگر دید از آنجا که کاشته بود خورد، دلیلش از این نیکوتر است. اگر بیند از آن چه کِشته بود چیزی حاصل نگردید و یا ندانست که چیست و اندک و بسیار آن ندانست، دلیل بر غم و اندوه کند. - محمد بن سیرین

اگر در زمین خویش تخم همی کاشت، دلیل که زنی خواهد و کارش ساخته شود. اگر زمین کِشته خویش ناکِشته بیند، دلیل که او را با کسی خصومت افتد. اگر بیند که به جائی مجهول تخم همی کاشت و برآمد، دلیل که غزا کند و غزا بر وی آسان گردد و خیرها کند. اگر بیند در زمین خویش کشت می کرد، دلیل که او را مال و نعمت حاصل شود. اگر بیند جو یا گندم یا درخت در زمین خود می کاشت، دلیل که عز و جاه او زیاده شود، به قدر آن که کشته بود. - حضرت دانیال


زمین

اگر دید زمین را از بهر کشت می شکافت، دلیل که به شغل بزرگی مشغول شود و از قبل زن منفعت یابد یا از سفر نعمتی بدست آورد. اگر کسی زمین خویش را آبادان بیند، دلیل است کارش نیکو و قوی شود. اگر زمین را خراب دید، دلیل است کارش است کارش ضعیف گردد یا با کسی او را خصومت افتد. اگر کسی خود را در میان زمین کِشته بیند، دلیل که او را با کسی انبازی بود، یا زنی را به نکاح بخواهد. اگر کسی خود را در میان زمینی سرگشته بیند که در آن گُل برآمده، دلیل است که زنی پارسا و دینداری را به زنی کند و از او فرزند آورد. اگر بیند گل فرو ریخت، دلیل باشد که فرزندش نماند. اگر بیند آب رود بیامد و زمین او را غرقه گردانید و کشت را تباه کرد، دلیل باشد که از پادشاه سلامتی یابد. - اسماعیل بن اشعث

معادل ابجد

کِشته

725

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری