معنی کولی

کولی
معادل ابجد

کولی در معادل ابجد

کولی
  • 66
حل جدول

کولی در حل جدول

  • سوزمانی
  • غربتی
  • غربتی، غرچی
  • برکول و پشت آدم سوارشدن.
  • برکول و پشت آدم سوار شدن، غربتی
مترادف و متضاد زبان فارسی

کولی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • غربتی، غرشمال، قرشمال، لوری‌وش، لوری، لولی
فرهنگ معین

کولی در فرهنگ معین

  • (حامص.) سواری روی کول و پشت.
  • دوره گرد، بیابانگرد، فاحشه، غرشمال، ارقه. [خوانش: (کُ) (ص نسب. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

کولی در لغت نامه دهخدا

  • کولی. [ک َ / کُو] (ص نسبی، اِ) کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین). لولی. (آنندراج). لولی. لوری. غربال بند. قره چی. غرچی. غربتی. چینگانه. زط. زرگر کرمانی. سوزمانی. زنگاری. فیوج. فیج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام گروهی صحرانشین. (ناظم الاطباء). طایفه ٔ معروفی هستند چادرنشین که در تمام عالم پراکنده اند و در ایران کارشان فروختن سبد و فالگیری و احیاناً دزدی است. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده). و رجوع به لوری، لولی و لولیان شود. توضیح بیشتر ...
  • کولی. (حامص) سواری روی کول و پشت. (فرهنگ فارسی معین). در تداول کودکان در بازی، سواری بر پشت کسی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عمل کول کردن را گویند. (از فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمالزاده).
    - کولی دادن، کسی را بر کول و پشت خود سوار کردن. (فرهنگ فارسی معین). بردن حریف را بر پشت خویش. در بعضی بازی های کودکان رسم بر این بود که برنده را به کول خود گرفته مقداری (که میزان آن از روی وسایل بازی معین می شد) راه ببرد، این عمل را کولی دادن می گفتند. توضیح بیشتر ...
  • کولی. (اِ) کلی. (فرهنگ فارسی معین). قسمی ماهی خرد پرتیغ. قسمی ماهی دریای خزر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کلی شود. || نوعی ماهی که در چاه بهار می خورند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). توضیح بیشتر ...
  • کولی. (اِخ) دهی از دهستان کوشه که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کولی در فرهنگ عمید

  • مردم‌چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال‌بینی، و فروش سبد می‌پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال،
    (صفت) [عامیانه، مجاز] کسی که داد و فریاد بیهوده می‌کند، بی‌شرم،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کولی در فارسی به انگلیسی

  • Bohemian, Fussy, Gypsy, Piggyback, Romany
فارسی به عربی

کولی در فارسی به عربی

گویش مازندرانی

کولی در گویش مازندرانی

  • بداخلاق – جنجال انگیز و هوچی – بی ادب
  • لانه ی ماکیان
فرهنگ فارسی هوشیار

کولی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • ‎ غرشمال ارقه. فاحشه. سواری روی کول و پشت
فرهنگ عوامانه

کولی در فرهنگ عوامانه

  • برکول و پشت آدم سوارشدن را گویند.
فارسی به ایتالیایی

کولی در فارسی به ایتالیایی

بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید