معادل ابجد
کول در معادل ابجد
کول
- 56
حل جدول
کول در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کول در مترادف و متضاد زبان فارسی
- دوش، شانه، کتف، پلاس، گلیم، آبگیر، استخر، تالاب، تالاب، کولاب. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
کول در فرهنگ معین
- (اِ.) گلیم و پلاس کهنه.
- (اِ.) پشت، به ویژه بخش بالای پشت انسان یا حیوان، گُرده.
- کتف، دوش، آبگیر، برکه. [خوانش: (اِ.)]
لغت نامه دهخدا
کول در لغت نامه دهخدا
-
کول. (اِ) به معنی دوش و کتف باشد. (برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دوش که به عربی کتف گویند. (از فرهنگ رشیدی). شانه. دوش. کتف. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). گلپایگانی کول، گیلکی کول. شانه و دوش. (حاشیه ٔ برهان چ معین).
- از سر و کول هم بالا رفتن، رجوع به ترکیب بعد شود.
- از کول هم بالا رفتن، در تداول عامه، در جایی پرازدحام برای خود جا بازکردن. (فرهنگ فارسی معین).
- این کول و آن کول انداختن، در تداول عامه، تعلل کردن. توضیح بیشتر ...
- کول. (اِ) کوله خاس. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کول و «کول کیش » و «کوله خاس » نامهایی است که در رشت به درختچه ای دهند که آن را در مازندران «جز» و در طوالش و رودسر «چوست » و «چشت » و درآستارا «هس » و در برخی از نقاط طالش «پل » نامند. درختچه ای است که در کلیه ٔ نقاط مرطوب جنگلهای شمال فراوان است. (از جنگل شناسی کریم ساعی ص 280). و رجوع به کوله خاس، فهرست درختها ودرختچه های جنگلی و جنگل شناسی کریم ساعی ص 48 شود. توضیح بیشتر ...
- کول. [ک َ وَ] (اِخ) نام قصبه ای است از ولایت فارس. (برهان) (فرهنگ جهانگیری) (ناظم الاطباء). ظاهراً مصحف گوک موضعی در کرمان است. (حاشیه ٔ برهان چ معین). توضیح بیشتر ...
- کول. (اِخ) دهی از دهستان سارال که در بخش میرانشاه شهرستان سنندج واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5). توضیح بیشتر ...
- کول. (اِخ) دهی از بخش شیب آب که در شهرستان زابل واقع است و 2400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8). توضیح بیشتر ...
-
کول. (اِخ) باب کول محله ای است در شیراز. (از معجم البلدان).
-
کول. [ک َ وَ] (اِ) نوعی از پوستین است که آن را از پوست گوسفند بزرگ دوزند و درزهای آن را تسمه دوزی کنند. (برهان). پوستین پشم درازی است که کم بهاست و فقیران پوشند. (آنندراج). پوستینی که از پوست گوسپند پیر سازند. (از فرهنگ رشیدی). کردی گول (پوست، پوست نرم جانوران که بشر پوشش خود کند)، کوله و کول (پشم گوسفند و غیره، پالتو پوستی). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). نوعی پوستین پرپشم کم بها. (حاشیه ٔ شرفنامه چ وحید ص 163):
میفکن کول گرچه خوار آیدت
که هنگام سرما به کار آیدت. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
کول در فرهنگ عمید
- حلقههای بزرگ سفالی یا سیمانی در مجرای قنات یا فاضلاب که مانع نشست یا ریزش آن میشود،. توضیح بیشتر ...
- پوستینی از جنس پوست گوسفند: میفکن کَوَل گرچه خوار آیدت / که هنگام سرما به کار آیدت (نظامی۵: ۸۱۷)،. توضیح بیشتر ...
- دوش، کتف، کوله،
- کولیدن
- گول۲
فارسی به انگلیسی
کول در فارسی به انگلیسی
- Shoulder
ترکی به فارسی
کول در ترکی به فارسی
گویش مازندرانی
کول در گویش مازندرانی
- دوش، شانه، بلندی تپه، برآمدگی
- پوست، پوسته، تفاله ی هر چیز
- کوهان گاونر، شانه و کتف آدمی
- گلپر
فرهنگ فارسی هوشیار
کول در فرهنگ فارسی هوشیار
- بمعنی دوش و کتف، شانه میباشد
فرهنگ عوامانه
کول در فرهنگ عوامانه
- به معنی پشت است.
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید
قافیه