معنی کوشنده

لغت نامه دهخدا

کوشنده

کوشنده. [ش َ دَ / دِ] (نف) جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
که این شاه توران فریبنده است
بدی را همه سال کوشنده است.
فردوسی.
چو کوشش ز اندازه اندرگذشت
چنان دان که کوشنده نومید گشت.
فردوسی.
هم از کودکی بوده خسرومنش
خردمند و کوشنده و کاردان.
فرخی.
هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
کوشنده نه از پی بهشتیم
جوشنده نه از غم جحیمیم.
خاقانی.
هیچ کوشنده ای به چاره و رای
نشد آن قلعه را طلسم گشای.
نظامی.
|| جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
سگالش چنان شد دو کوشنده را
که ریزند صفرای جوشنده را.
نظامی.
گریزنده چون ره به دست آورد
به کوشندگان در شکست آورد.
نظامی.
و رجوع به کوشیدن شود.

فرهنگ عمید

کوشنده

کوشش‌کننده،


منهمک

کوشنده،


تخشا

کوشنده، کوشا،


تخشایی

کوشایی، کوشنده بودن،

حل جدول

کوشنده

ورزنده


کوشنده در کار

جاد


کارکننده و کوشنده

کاری


کوشنده و ساعی

تخشا


کوشا و کوشنده

تخشا


ساعی

کوشنده، کوشا


جاد

کوشنده در کار


تخشا

کوشا و کوشنده

فارسی به عربی

کوشنده

مجتهد

فرهنگ فارسی هوشیار

کوشنده

مجد، کوشا، ساعی

معادل ابجد

کوشنده

385

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری