معنی کوشش کننده

لغت نامه دهخدا

کوشش کننده

کوشش کننده. [ش ِ ک ُ ن َن ْ دَ / دِ] (نف مرکب) سعی کننده. جهدکننده. مجاهده کننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


کوشش

کوشش. [ش ِ] (اِمص) عمل کوشیدن. فعل کوشیدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کوشیدن. (ناظم الاطباء). || سعی و جهد. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). جد. کَدّ. سعی. تساعی. مجاهدت. اجتهاد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
به کوشش نروید گل از شاخ بید
نه زنگی به گرمابه گردد سفید.
فردوسی.
چوبا مرگ کوشش نداردت سود
کنون رزم رستم بباید شنود.
فردوسی.
چو یزدان کسی را کند نیکبخت
ابی کوشش او را رساند به تخت.
فردوسی.
به کوشش به نگردد هیچ بدتر.
(ویس و رامین).
پس از چه رسد سرفرازی مرا
چو کوشش ترا گوی بازی مرا.
اسدی.
و آن جان ترا همی کشد زی چه
با کوشش مور و گربزی راسو.
ناصرخسرو.
بجهد وکوشش با خویشتن بپای و بایست
اگر به کوشش با گردش فلک نه بسی.
ناصرخسرو.
گر ز بهر خور و خواب است ترا کوشش
پس به دست گلوی خویش گرفتاری.
ناصرخسرو.
چه کوشش پاسبان دولت است و تا رنج نکشند آسانی نیابند. (فارسنامه ٔ ابن البلخی).
کوشش از تن طلب، کشش از جان
جوشش از عشق دان، چشش ز ایمان.
سنائی (حدیقهالحقیقه).
و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است ساختن توشه ٔ آخرت... (کلیله و دمنه).
مبتلا گشتم در این بند و بلا
کوشش آن حق گزاران یاد باد.
حافظ.
- کوشش بی فایده، سعی و جهد بی حاصل کوشش بیهوده:
کس نتواندگرفت دامن دولت به زور
کوشش بی فایده ست وسمه بر ابروی کور.
سعدی.
و رجوع به ترکیب بعد شود
- کوشش بیهوده، سعی و تلاش بی فایده و بی حاصل. (ناظم الاطباء):
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی.
مولوی (مثنوی).
- کوشش و کشش، سعی و جذبه (از طرفین). (فرهنگ فارسی معین).
|| عزم. توجه. (ناظم الاطباء). توجه. عزیمت. (فرهنگ فارسی معین). || اشتغال داشتن و مشغول گشتن. (ناظم الاطباء). || تفتیش کردن و جستجو نمودن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). || جستجو و تجسس. || به دست آوردن. (ناظم الاطباء). || محنت کشیدن و رنج بردن. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس). || قسر. مقابل طبیعت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کار صورت کاری است به جهد و کوشش و ماده ها به طبع از یکدیگر گشادن. (ذخیره خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً).هرگز کاری که به کوشش بود با کاری که به طبع باشد برابر نبود. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی، یادداشت ایضاً). || تلاش. تقلا. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). اشتغال و کردار و کار و عمل و تلاش. (ناظم الاطباء). عمل. کردار. (فرهنگ فارسی معین):
زنانی که بی شوی و بی پوشش اند
که کاری ندارند و بی کوشش اند.
فردوسی.
فرومایه تر جای درویش بود
کجا خوردش از کوشش خویش بود.
فردوسی.
یکی شهر بد نیک مردم بسی
ز کوشش بدی خوردن هر کسی.
فردوسی.
|| جنگ و جدل. (برهان). جنگ و جدال. (ناظم الاطباء) (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
و دیگر گه کوشش و کارزار
نباید سخن گفتن نابکار.
فردوسی.
بسی گشت کوشش میان دو تن
نیامد از ایشان یکی را شکن.
فردوسی.
دلیران از نهیبش روز کوشش
همی لرزند چون برگ سپیدار.
فرخی.
زآن بر و بازو و زآن دست و دل و فره و برز
زآن بجنگ آمدن و کوشش با شیر عرین.
فرخی.
روز کوشش سر پیکانش بود دیده شکاف
روز بخشش کف او بدره بود زرافشان.
فرخی.
روز بخشش نه همانا که چنو بیند صدر
روز کوشش نه همانا که چنو بیند زین.
فرخی.
به ده جای کوشش برانگیختند
بهم پنج پنج اندرآویختند.
اسدی.
رستم بوقت کوشش با او بود جبان
حاتم بگاه بخشش با او بود بخیل.
ادیب صابر.
- کوشش طلبیدن، جنگ خواستن. رزم جستن: از این جدال و خصومت بازگرد و طریقت موافقت و راستی نگاه دار و با من کوشش مطلب تا جهان بر ما قرار گیرد. (اسکندرنامه ٔ نسخه ٔ نفیسی).
- کوشش و کَشِش، سعی و قتال. (فرهنگ فارسی معین). جنگ و کشتار.
|| (اصطلاح فلسفه و کلام). جهد و سعی مقرون به اراده و اختیار. کسب. مقابل قضا و قدر. مقابل تقدیر و سرنوشت. مقابل بخشش یعنی فیض و قسمت ازلی:
بکوشیم و از کوشش ما چه سود
کز آغاز بود آنچه بایست بود.
فردوسی.
چنین است رسم قضاو قدر
ز بخشش نیابی بکوشش گذر.
فردوسی.
که فرزانه و مرد پرخاشخر
ز بخشش به کوشش نیابد گذر.
فردوسی.
هر آن بد کز اندیشه بیرون بود
ز بخشش به کوشش گذر چون بود.
فردوسی.
بزرگی به کوشش بود یا به بخت
که یابد جهاندار از او تاج و تخت.
فردوسی.
کوشش قضا را سبب است. (از تاریخ گزیده).
روزی که قضا باشد کوشش نکند سود
روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست.
؟ (کلیله و دمنه).
علت هست و نیست چون ز قضاست
کوشش و جهد از علل منهید.
خاقانی.
کوشش چه سود چون نکند بخت یاوری.
؟ (از مجموعه ٔ امثال چ هند).

حل جدول

کوشش کننده

جاهد، ساعی


کوشش

اهتمام، تقلا، تلاش، جدیت، جهد، سعی، مداومت، مساعی، مجاهدت

جد، جهد، سعی، تلاش

سعی، جد، جهد

فعالیت، اهتمام، تقلا، تلاش، جدیت، مجاهدت

جهد

فرهنگ عمید

کوشش

تلاش، جد و جهد،

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوشش

اهتمام، تقلا، تلاش، جدیت، جهد، سعی، فعالیت، مجاهدت، مداومت، مساعی،
(متضاد) تنبلی

فرهنگ فارسی هوشیار

کوشش

عمل کوشیدن، سعی و جهد کردن، اجتهاد

فارسی به آلمانی

کوشش

Anspannen, Anspannung (f), Belastung (f), Belegschaft [noun], Dehnen, Dehnung (f), Faust (f), Gerichtsverhandlung (f), Probe (f), Probieren [verb], Prozeß (m), Versuch (m), Versuchen

واژه پیشنهادی

کوشش

همت

فرهنگ معین

کوشش

(ش) (حامص.) کوشیدن، سعی.

فارسی به عربی

کوشش

اجهاد، امتداد، تجربه، جهد، شده، صراع، عمل، فوضی، قبضه، محاکمه، محاوله، مسعی، نشاط

معادل ابجد

کوشش کننده

755

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری