معنی کوسه

کوسه
معادل ابجد

کوسه در معادل ابجد

کوسه
  • 91
حل جدول

کوسه در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوسه در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بی‌ریش، کم‌ریش، ماهی، نون
فرهنگ معین

کوسه در فرهنگ معین

  • مردی که ریش نداشته باشد، شکل پنجم از اشکال رمل، فرح. [خوانش: (س) (ص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

کوسه در لغت نامه دهخدا

  • کوسه. [س َ / س ِ] (ص) معروف است یعنی شخصی که او را در چانه و زنخ زیاده بر چند موی نباشد. (برهان) (آنندراج). کسی که وی را در چانه موی نباشد و یا چند موی بیش نبود. (ناظم الاطباء). کسی که بعد از وقت برآمدن ریش موی ریش او نروییده باشد. (غیاث). در کردی کوسِه، در ترکی و عربی نیز آمده و معرب آن کوسج. (از حاشیه ٔ برهان چ معین). معرب آن کوسج. تنک ریش. سوک ریش. کم ریش. آنکه ریش سخت تنک دارد. آنکه بر عارضها موی ندارد یا سخت کم دارد. توضیح بیشتر ...
  • کوسه. [س َ / س ِ] (اِخ) از ایلهای کرد و دارای 40 خانوار است و در سقز و سیاه کوه مسکن دارند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62). توضیح بیشتر ...
  • کوسه. [س َ] (اِخ) دهی از دهستان آختاچی بوکان که در بخش بوکان شهرستان مهاباد واقع است و 272 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • کوسه. [س ِ] (اِخ) دهی از دهستان جیرستان که در بخش باجگیران شهرستان قوچان واقع است و 347 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کوسه در فرهنگ عمید

  • مردی که فقط چانه‌اش مو داشته باشد و گونه‌هایش بی‌مو باشد، کوسج،. توضیح بیشتر ...
  • نوعی ماهی بزرگ با دندان‌های تیز، آرواره‌های قوی، و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می‌کند، کوسه‌ماهی،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کوسه در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

کوسه در فارسی به ترکی

گویش مازندرانی

کوسه در گویش مازندرانی

  • مرد کم ریش یا کاملا بی ریش
  • احشامی که بیضه ی کوچک دارند، ناقص، معیوب، بی مو
فرهنگ فارسی هوشیار

کوسه در فرهنگ فارسی هوشیار

  • کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید