معنی کوب

کوب
معادل ابجد

کوب در معادل ابجد

کوب
  • 28
حل جدول

کوب در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

کوب در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • زدن، ضربت، کوبیدن، بوریا
فرهنگ معین

کوب در فرهنگ معین

  • صدمه، ضربه، آلتی که فیلبانان فیل را با آن زنند. [خوانش: (اِمص. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

کوب در لغت نامه دهخدا

  • کوب. (اِمص) ضربی و آسیبی و کوفتی باشد که از چوب و سنگ و مشت و امثال آن به کسی رسد وآن را به عربی صدمه گویند. (برهان). ضربی که از کوفتن و کوبیدن به کسی رسد مانند سنگ و چوب که بر کسی زنند. (آنندراج). صدمه و ضربه و لطمه و ضرب. (ناظم الاطباء). ضربت. زدن. صدمه. آسیب. (فرهنگ فارسی معین). ضرب. زخم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    میوه ٔ نوباوه نترسد ز چوب
    مرده دل آزرده نگردد ز کوب.
    ناصرخسرو.
    به تن زو کوب خورده کوه ساکن
    به تک زو خاک خورده باد عاجل. توضیح بیشتر ...
  • کوب. (معرب، اِ) کوزه ٔ بی دسته. (ترجمان القرآن). کوزه ٔ بی دسته یا بی خرطوم. (منتهی الارب) (آنندراج). کوزه ای با سر مستدیر و بی دسته یا بی لوله. (از اقرب الموارد). کوزه ٔ آبخوری بی دسته و بی لوله. (ناظم الاطباء). ج، اکواب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || قدح. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). قدحی که دسته نداشته باشد. (از اقرب الموارد) (از المنجد). توضیح بیشتر ...
  • کوب. (ع مص) آب خوردن به کوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). با کوب آب خوردن. (ناظم الاطباء). توضیح بیشتر ...
  • کوب. (ع اِ) دلو. دلوچه ای که برای دوشیدن گاو و گوسفند و جز اینها به کار برند. (از دزی ج 2). توضیح بیشتر ...
  • کوب. (اِ) مقدار سه رطل. (مفاتیح العلوم از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). وزنی معادل سه رطل. (یادداشت ایضاً). توضیح بیشتر ...
  • کوب. [ک َ وَ] (ع اِمص) باریکی گردن. || کلانی سر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). توضیح بیشتر ...
  • کوب. (اِخ) قومی در افریقای شمالی که در نزدیک مصر سکونت داشتند. (قاموس کتاب مقدس). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کوب در فرهنگ عمید

  • کوزه

    جام،
  • کوبیدن
    کوبنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): آهن‌کوب، برنج‌کوب، پایکوب،
    کوبیده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سرکوب، طلاکوب،
    (اسم مصدر) [قدیمی] آسیب، صدمه،
    * کوب خوردن: (مصدر لازم) [قدیمی] صدمه خوردن، آسیب خوردن، کوفته شدن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کوب در فارسی به انگلیسی

گویش مازندرانی

کوب در گویش مازندرانی

فرهنگ فارسی هوشیار

کوب در فرهنگ فارسی هوشیار

فرهنگ فارسی آزاد

کوب در فرهنگ فارسی آزاد

  • کُوْب، قدح آبخوری- ظرف آبخوری بدون دسته- گیلاس شرابخوری پایه دار (جمع:اَکْوُب-اَکْواب)،. توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید