معنی کهف ، وجر

حل جدول

کهف ، وجر

غار


کهف

سوره هجدهم قرآن کریم

غار و پناهگاه

لغت نامه دهخدا

وجر

وجر. [وَ] (ع اِ) سمج کوه. (منتهی الارب). کهف در کوه. (اقرب الموارد). غار و سمج و مغاک در کوه. (ناظم الاطباء). ج، اوجار. (اقرب الموارد).

وجر. [وَ ج ِ] (ع ص) ترسان. (از منتهی الارب). وجر. اوجر به معنی خائف و ترسان. (از اقرب الموارد). مؤنث آن وجره است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). جبان و ترسو. (ناظم الاطباء).

وجر. [وَ ج َ] (ع مص) ترسیدن از کسی. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی).

وجر. [وَ ج َ] (اِ) به معنی فتوی باشد و معنی آن رادر کنزاللغه دستور حاکم شرع در مسئله ٔ شرعی نوشته بودند و به این معنی با جیم فارسی [وچر] هم آمده است. (برهان) (آنندراج). فتوای قاضی. (ناظم الاطباء).

وجر. [وُ ج ُ] (ع اِ) ج ِوِجار به معنی سوراخ کفتار و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به وجار شود.

وجر. [وَ] (ع مص) دارو به گلو فروکردن. (تاج المصادر بیهقی). دارودر دهان کسی ریختن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).داروی وجور در دهان کسی قرار دادن. (از اقرب الموارد). || شنوانیدن کسی را آنچه را مکروه دارد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد).


کهف

کهف. [ک َ] (ع اِ) سمج و غار کوه فراخ، شبیه خانه ٔ زمین کند. (منتهی الارب) (آنندراج). مانند خانه است کنده شده در کوه، جز آنکه کهف فراخ است و کوچک را غار گویند. ج، کهوف. (از اقرب الموارد). شکاف در کوه. (ترجمان القرآن جرجانی). غار یا مغاره ٔ بزرگ. غاری فراخ به کوه. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا): اِذ اوی الفتیه الی الکهف فقالوا ربنا آتنا من لدنک رحمه و هیّی ٔ لنا من امرنا رشداً. (قرآن 10/18). فضربنا علی آذانهم فی الکهف سنین عدداً. (قرآن 11/18).
در کهف نیاز شیرمردان
جان راسگ آستان ببینم.
خاقانی.
هفت مردان که منم هشتم ایشان به وفا
کهفشان خانه ٔ احزان به خراسان یابم.
خاقانی.
سگ بیدار کهف را در خواب
همبر شیر غاب دیدستند.
خاقانی.
آفتاب لطف حق بر هرچه تافت
از سگ و از اسب فر کهف یافت.
مولوی.
کهف اندر کژ مخسب ای محتلم
آنچه داری وانما و فاستقم.
مولوی.
- اصحاب الکهف، از اهل رومند بر دین مسیح، و به روایت ابن قتیبه قبل از مسیح بودند و گویند این غار هم در ارض روم است، و در اسامی ایشان اختلاف بسیار گفته اند... (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به اصحاب کهف شود.
- سگ اصحاب کهف، سگی که همراه اصحاب کهف بود و بر در کهف پاسداری می کرد:
سگ اصحاب کهف روزی چند
پی نیکان گرفت و مردم شد.
سعدی (گلستان).
- سگ کهف، رجوع به ترکیب قبل شود:
چون از آن خوان لقمه ای خواهم چشید
بر سگ کهف استخوان خواهم فشاند.
خاقانی.
- کهف شیرمردان، کنایه از غار اصحاب کهف:
بر در کهف شیرمردان باش
کرده چون سگ بر آستان خلوت.
خاقانی.
- هفت مردان کهف، اصحاب کهف:
من آن هشتم هفت مردان کهفم
که از سرنوشت جفا می گریزم.
خاقانی.
رجوع به هفت مردان و اصحاب کهف شود. || پناه. (منتهی الارب) (آنندراج). پناه و ملجاء. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). ملجاء. (ازاقرب الموارد). پناهگاه. ملجاء. مأوی. ملاذ. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
مغان را خرابات کهف صفا دان
در این کهف بهر صفا می گریزم.
خاقانی.
گفتم بدیدی آخر، رایات کهف امت
وآن مهد جان مهدی، چتر فلک ظلالش.
خاقانی.
حرز امت سپاهدار عجم
کهف ملت نگاهبان ملوک.
خاقانی.
بود امیری خوشدلی می باره ای
کهف هر مخمور و هر بیچاره ای.
مولوی.
گفتم ای یار توانگران دخل مسکینانند و ذخیره ٔ گوشه نشینان و مقصد زائران و کهف مسافران. (گلستان).
- فلان کهف، فلان ملجاء و پناه. (ناظم الاطباء).
- کهف الاسلام،پناه اسلام: کهف الاسلام و المسلمین. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298).
- کهف الانام، پناهگاه مردمان. ملجاء مردم. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کهف الراجین، پناهگاه نیازمندان. (ناظم الاطباء). پناهگاه امیدواران.
- کهف الفقرا، پناهگاه فقیران. ملجاء نیازمندان و مسکینان: عالم عادل مؤید مظفر منصور، ظهیر سریر سلطنت و مشیر تدبیر مملکت، کهف الفقراء، ملاذالغربا، مربی الفضلاء. (گلستان).
- کهف القوم، مهتر و معتمد ایشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- کهف النصاری، پناه مسیحیان. پناهگاه امت عیسی. ملجاء عیسویان:
یمین عیسی و فخرالحواری
امین مریم و کهف النصاری.
خاقانی.
- کهف امان، پناهگاه امان. محل امان:
حلم او چون کوه و اندر کوه او کهف امان
طبع او چون بحر و اندر بحر او درّ فطن.
منوچهری.
خدایگان صدور زمانه کهف امان
پناه ملت اسلام و شمس دولت و دین.
سعدی.
سایه ٔ کردگار، پرتو لطف پروردگار، ذخر زمان و کهف امان... (گلستان).

کهف. [ک َ] (اِخ) سوره ٔ هجدهم از قرآن و آن مکیه و صدوده آیت است پس از اِسراء و پیش از مریم. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).

کهف. [ک َ] (ع مص) نیک دویدن و شتافتن. (منتهی الارب). سرعت و شتاب در دویدن و رفتن. (ناظم الاطباء). سرعت. (اقرب الموارد). || رفتن، و آن فعل مرده ای است و از آن «کنهف عنا» به زیادت نون بنا گردیده است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

کهف

هجدهمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۱۱۰ آیه، اصحاب کهف،
[قدیمی، مجاز] پناهگاه،
[قدیمی] غار،

گویش مازندرانی

وجر

درختچه ای که از شاخه هایش جهت بافتن جارو استفاده کنند

مترادف و متضاد زبان فارسی

کهف

زاغه، شکاف، شکفت، غار، مغاره

معادل ابجد

کهف ، وجر

314

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری