معنی کندن

کندن
معادل ابجد

کندن در معادل ابجد

کندن
  • 124
حل جدول

کندن در حل جدول

  • حفاری، حکاکی
  • حفاری، حفر، گود کردن، بریدن، حکاکی
  • حفر
مترادف و متضاد زبان فارسی

کندن در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • حفاری، حفر، گود کردن، حکاکی، بریدن، جدا کردن، قطع کردن
فرهنگ معین

کندن در فرهنگ معین

  • حفر کردن، جدا کردن، کشیدن و از بیخ برآوردن، جدا کردن چیزی که متصل به چیز دیگر است. [خوانش: (کَ دَ) [په. ] (مص م. )]. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

کندن در لغت نامه دهخدا

  • کندن. [ک َ دَ] (مص) حفر کردن زمین و مانند آن. (فرهنگ فارسی معین). حفر کردن و کافتن و کاویدن. (ناظم الاطباء). از: «کن » + «دن » (پسوند مصدری). پهلوی، کندن، ایرانی باستان، «کن » (کندن، حفر کردن). پارسی باستان و اوستا «کن ». پهلوی نیز، «کنتن » (بندهش). هندی باستان، «کهن »، «کهنتی ». کردی، «کنن ». افغانی، «کندل ». (حاشیه ٔ برهان چ معین). حفر کردن، چنانکه زمین و چاه و گور را. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    مرد دینی رفت و آوردش کُنَند
    چون همی مهمان در من خواست کند. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کندن در فرهنگ عمید

  • بیرون آوردن خاک و ایجاد گودال، حفر کردن: زمین را کند،
    جدا کردن چیزی از چیز دیگر: چسب را از روی شیشه کند،
    درآوردن لباس: جورابش را کند،
    ایجاد کردن نقش و نگار یا نوشته بر سنگ، چوب، یا فلز، حکاکی کردن: نام او را پایین مجمسه کنده بودند،
    (مصدر لازم) [مجاز] جدا شدن از فردی که قبلا مورد علاقه بوده، ترک کردن،
    (مصدر متعدی) خراب و ویران کردن،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کندن در فارسی به انگلیسی

فارسی به ترکی

کندن در فارسی به ترکی

  • yolmak, sökmek, koparmak, deşmek
فارسی به عربی

کندن در فارسی به عربی

  • اختیار، حفاره، حفر، سحب، عزم، قشره، لغم، مجری
فرهنگ فارسی هوشیار

کندن در فرهنگ فارسی هوشیار

  • حفر کردن زمین و مانند آن
فارسی به ایتالیایی

کندن در فارسی به ایتالیایی

فارسی به آلمانی

کندن در فارسی به آلمانی

  • Beziehung (f), Raufen, Zerren, Ziehen, Zug (m), Zugkraft (f), Zupfen, Bergwerk, Grube (f), Mein, Meiner, Meines, Zeche (f). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید
قافیه