معنی کندرو
لغت نامه دهخدا
کندرو. [ک ُ رَ] (اِخ) نام وزیر ضحاک. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (از فهرست ولف):
ورا کندرو خواندندی به نام
به کندی زدی پیش بیداد گام.
فردوسی.
سخنها چو بشنید زو کندرو
بکرد آنچه گفتش جهاندار نو.
فردوسی.
به کاخ اندر آمد روان کندرو
به ایوان یکی تاجور دیدنو.
فردوسی.
کندرو. [ک ُ] (اِ) مصطکی. (برهان) (رشیدی) (جهانگیری). کندر. (آنندراج) (انجمن آرا). اسم هندی کندر است. (فهرست مخزن الادویه):
به غلمه ٔ طبقات طبق زنان سرای
به آبگینه و مازو و کندرو و گلاب.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 55).
وقت انداختن بخور کندرو در آتش. (ترجمه ٔ دیاتسارون ص 8).
این کندرو به رنگ نداند ز کهربا
و آن زهر را به طعم نداند ز زنجبیل.
مولانا مطهر (از فرهنگ رشیدی).
رجوع به کندر شود.
کندرو. [ک ُ رَ / رُ] (نف مرکب) بطی ءالسیر. مقابل تندرو. دیررو. گران رو. آنکه کندرفتار بود. آنکه در کارها بطی ٔ بود:
بشد بخت ایرانیان کندرو
شد آن دادگستر جهاندیده زو.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 281).
چو جمشید را بخت شد کندرو
به تنگ آوریدش جهاندار نو.
فردوسی.
کرا بخت خواهد شدن کندرو
سر نیزه ٔ او شود خار و خو.
فردوسی.
رخش با او لاغر و شبدیز با او کندرو
ورد با او ارجل و یحموم با او اژکهن.
منوچهری.
مترادف و متضاد زبان فارسی
بطیء، بطیءالسیر،
(متضاد) تندرو، سریعالسیر
فارسی به انگلیسی
Slow, Slow-Motion
فرهنگ عمید
ویژگی انسان یا حیوانی که آهسته و آرام حرکت میکند،
حل جدول
آنکه یا آنچه به آهستگی حرکت کند
فارسی به عربی
بطیی، کسلان
جانور کندرو
دوده بزاقه
گردونه کندرو
دوده بزاقه
ادم کندرو
سلحفاه
اسب کندرو
دوده بزاقه
نام های ایرانی
پسرانه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پیشکار ضحاک
فرهنگ فارسی هوشیار
آنکه در کارها کند رفتار کند، دیررو، آهسته رو
واژه پیشنهادی
سُکسُک
معادل ابجد
280