معنی کنایه از ناشی بودن
حل جدول
لغت نامه دهخدا
ناشی. (اِخ) رجوع به ناشی ءالاصغر و ناشی ءالاکبر شود.
ناشی. (از ع، ص) بی وقوف و اجنبی. (السامی) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). تازه کار و مبتدی. (فرهنگ نظام). کم تجربت. (السامی). بی تجربه. تازه کار. ناآزموده. نکرده کار. ناکرده کار. غُمر. ناآزموده کار. بی مهارت. نااستاد. ناوارد به کاری. غیرماهر:
ختم است برغم چند ناشی
بر خاقانی سخن تراشی.
خاقانی (از انجمن آرا).
ناشی ٔ. [ش ِءْ] (ع ص) کودک و دختر که از حد صِغَر گذشته باشند، للذکر و الانثی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دختر یا پسری که از حد صغر گذشته وارد عهد شباب شده باشند: غلام ناشی ٔ و جاریه ناشی ٔ. (اقرب الموارد). نوجوان. (آنندراج) (غیاث اللغات). از کودکی برآمده، مذکر و مؤنث در این یکسان بود. (مهذب الاسماء). از کودکی برآمده. (السامی) (محمودبن عمر). ج، نَش ْء. نَشَاء. ناشئه. || ابر که نخستین پیدا و نمایان گردد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || آنچه به شب پیدا و حادث شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). کل ما حدث باللیل و بدا. (اقرب الموارد) (المنجد). پیداشونده. (غیاث اللغات). ج، نواشی. || (اِ) آغاز روز. اول النهار. || اول ساعات اللیل. (المنجد). نخستین ساعات شب.
فرهنگ معین
فرهنگ واژههای فارسی سره
نیازموده
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیتجربه، تازهکار، کمتجربه، ناآزموده، نامجرب، دراثر، متاثر، منتج،
(متضاد) آزموده
فارسی به آلمانی
Krank, Kränklich, Übel
واژه پیشنهادی
فرهنگ عمید
کسی که هنوز در کار خود استادی و مهارت پیدا نکرده، تازهکار، بیتجربه،
پیداشونده، پدیدآمده،
(قید) ناشیانه،
فارسی به عربی
صعب، علمانی، مرض، هاوی
معادل ابجد
517