معادل ابجد
کمین در معادل ابجد
کمین
- 120
حل جدول
کمین در حل جدول
مترادف و متضاد زبان فارسی
کمین در مترادف و متضاد زبان فارسی
- بزنگاه، کمینگاه، مرصاد، مکمن، نخیز، نخیزگاه، ترصد، مخفیشدن، کمترین، کوچکترین، ناتمام، ناقص، پست، حقیر، دون. توضیح بیشتر ...
فرهنگ معین
کمین در فرهنگ معین
- (کَ) (ص.) کمترین.
- (~. ) [ع. ] (اِ. ) شخص یا اشخاصی که برای حمله ناگهانی به دشمن در جایی پنهان شوند و منتظر فرصت مناسب باشند. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا
کمین در لغت نامه دهخدا
- کمین. [ک َ] (ع اِ) قوم پنهان نشیننده به قصد دشمن در جنگ. (منتهی الارب). گروهی که در جنگ پنهان نشینند به قصد دشمن و منه:الکمین فی الحرب حیله. (ناظم الاطباء). قومی که به خدعه در جنگ پنهان شوند و آن چنان است که در نهانگاهی که کس بر آن آگاه نباشد خود را مخفی کنند و در انتهاز پدیدار شدن طلیعه ٔ سپاه دشمن باشند و بر ایشان تازند. (از اقرب الموارد). پنهان شونده در کارزار و جز آن. (غیاث). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || دخل در امور به نوعی که مفهوم نگردد. توضیح بیشتر ...
-
کمین. [ک َ] (ص عالی) به معنی کم و کمترین و کمینه آمده است. (آنندراج). به معنی کم و کمترین. (انجمن آرا). کمترین. (فرهنگ فارسی معین). کوچکترین. اقل:
زبرین چرخ فلک زیر کمین همت تست
نه عجب گر تو به قدر از همه عالم زبری.
فرخی.
گردون به امر و نهی کهین بنده ٔ تو شد
گیتی به حل و عقد کمین چاکر تو باد.
مسعودسعد.
صدیک از آنکه تو به کمین شاعری دهی
از بلعمی به عمری نگرفت رودکی.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
بیش از عدد آنکه بود ذره ٔ خورشید
بخشد به کمین بنده ٔ خود در و لاَّلی. توضیح بیشتر ...
-
کمین. [ک ُ] (ص نسبی) مرد شکم بزرگ و شکم خواره را گویند زیرا که کم به معنی شکم است. || (اِ) بسحاق اطعمه به معنی شکنبه ٔ گوسفند که گیپاپزان پزند و خورند وخرند، گفته و قطعه ٔ سعدی را که در باب گل حمام گفته تضمین نموده. (آنندراج) (انجمن آرا). شکنبه ٔ گوسفندکه گیپاپزان پزند. (فرهنگ فارسی معین):
صباحی در دکانی شیردانی
رسید از دست گیپایی به دستم
بدو گفتم که بریان یا کبابی
که از بوی دلاویز تو مستم
بگفتا پاره ای اشکنبه بودم
ولیکن با برنج و نان نشستم
کمال همنشین بر من اثر کرد
ولیکن آن کمینم من که هستم. توضیح بیشتر ...
- کمین. [ک َ] (اِخ) نام محالی است در فارس به سه منزلی شیراز. (انجمن آرا) (آنندراج). نام یکی ازدهستانهای هشتگانه ٔ بخش زرقان شهرستان شیراز است و از سیزده آبادی تشکیل یافته و در حدود 5200 تن سکنه دارد و قراء مهم آن سعادت آباد و علی آباد و بوکان است و راه شوسه ٔ شیراز به اصفهان از این دهستان می گذرد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7). شهرکی است به ناحیت پارس اندر میان کوه سردسیر، جایی با هوای درست و نعمت بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 135). توضیح بیشتر ...
- کمین. [ک َ] (از ع، اِمص) پنهان شدن به قصد دشمن و ناگاه بدر آمدن. و صاحب قاموس گوید: کسی که پنهان نشیند به قصد کسی، پس مأخوذ باشد از کمون، در این صورت صحیح بودن استعمال با لفظ کردن و گشادن و زدن و بردن و برآوردن و گرفتن که در فارسی مستعمل است بسیار مشکل می نماید و کمین گاه درست می شود یعنی جایی که صاحب چنین حالت نشیند و به تازی قرموص خوانند. (آنندراج). پنهان شدن به قصد محاربه با دشمنان و ناگاه به درآمدن و جای پنهان شدن را کمین گاه گویند (انجمن آرا). توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید
کمین در فرهنگ عمید
-
پنهان شدن در جایی به قصد از پا درآوردن دشمن یا شکار،
(صفت) [قدیمی، مجاز] کمینکرده،
(اسم) [قدیمی، مجاز] کمینگاه،
* کمین کردن: (مصدر لازم) در جایی پنهان شدن به قصد از پا در آوردن دشمن یا شکار، کمین آوردن، کمین ساختن، کمین گرفتن،. توضیح بیشتر ...
-
کمترین،
کمارزشترین، فرومایهترین،
فارسی به انگلیسی
کمین در فارسی به انگلیسی
- Ambush, Least
فارسی به ترکی
کمین در فارسی به ترکی
فارسی به عربی
کمین در فارسی به عربی
- احبط، اقل ما یمکن، کمین
عربی به فارسی
کمین در عربی به فارسی
- کمین , کینگاه , دام , سربازانی که درکمین نشسته اند , پناه گاه , مخفی گاه سربازان برای حمله , کمین کردن , در کمین نشستن. توضیح بیشتر ...
گویش مازندرانی
کمین در گویش مازندرانی
فرهنگ فارسی هوشیار
کمین در فرهنگ فارسی هوشیار
- قوم پنهان نشیننده بقصد دشمن در جنگ کم ارزش، فرومایه
فرهنگ فارسی آزاد
کمین در فرهنگ فارسی آزاد
- کَمِیْن، اشخاص مخفی و پنهان شده برای حمله بدشمن یا شکار- در فارسی به محلّ اختفاء و پنهان شدن و به عمل پنهان شدن برای حمله کمین می گویند، به محل اختفاء کمینگاه گفته می شود،. توضیح بیشتر ...
فارسی به آلمانی
کمین در فارسی به آلمانی
- Minimal
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا
وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که
هنوز عضو جدول یاب نشده اید
از اینجا ثبت نام کنید