معنی کمیسر

لغت نامه دهخدا

کمیسر

کمیسر. [ک ُ س ِ] (فرانسوی، اِ) مأمور. (فرهنگ فارسی معین). || کلانتر. (فرهنگ فارسی معین). کلانتر. رئیس کلانتری. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).


کمیسری

کمیسری. [ک ُ س ِ] (حامص) کمیسر بودن. کلانتر بودن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کمیسر شود. || (اِ مرکب) کلانتری. (فرهنگ فارسی معین). شعبه ای از شهربانی. و رجوع به کلانتری شود.


سارای

سارای. (اِخ) موریس. سردار فرانسوی متولد کارکاسون (1856- 1929 م.) است. بسال 1914 در جنگ مارن با عنوان فرماندهی قشون سوم فرانسه سهم مهمی داشت. در 1915 بفرماندهی سپاه خاور در جنگ سالونیک شرکت جست. بسال 1914 عنوان کمیسر عالی فرانسه را در سوریه یافت.


گورت

گورت. [گُرْ] (اِخ) جان ورکر، (لرد) (1886- 1946 م.). مارشال انگلیسی که در لندن متولد شد. وی در سال های 1939 تا 1940 سردار نیروهای انگلیس در فرانسه و در سال های 1942 تا 1943 حکمران مالت و سرانجام در سال 1944 کمیسر بزرگ فلسطین بود.

حل جدول

فرهنگ معین

کمیسر

(کُ س) [فر.] (اِ.) کلانتر.

فرهنگ عمید

کمیسر

مٲمور پلیس،

فارسی به انگلیسی

کمیسر

Commissar

فرهنگ فارسی هوشیار

کمیسر

کلانتر، رئیس کلانتری


کلانتر

‎ (صفت) بزرگتر قوم، بزرگ اندام تر، (صفت) کسی که نظم و نسق شهر بدست او بود و کدخدا یان محله را تعیین و اداره میکرد (صفویه و قاجاریه) . یا کلانتر شهر. داروغه شهر. توضیح: وظیفه کلانتر تعیین کدخدا یان محلات و ریش سفیدان اصناف بود که با مشورت و موافقت مردم هر محل و افراد هر صنف معین میکرد. رسیدگی باختلافات کسبه و اصناف و شکایات رعایا و زارعین و رفع ظلم اقویا از ضعیفان و اصلاح حال رعیت نیز از جمله وظایف وی بوده است، سرپرست اصناف (صفویه و قاجاریه)، رئیس یکی از دسته های ایل (بزرگتر از دسته ای که تحت نظارت کدخدا ست)، رئیس کلانتر ی کمیسر. یا کلانتر مرز. کمیسر سر حدی. بزرگتر قوم، جسیم تر، گنده تر، تنومند تر

واژه پیشنهادی

انگلیسی به فارسی

commissar

کمیسر

سوئدی به فارسی

kommissarie

کمیسر، فروشگاه مخصوص کارمندان یک اداره،

معادل ابجد

کمیسر

330

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری