معنی کمی

کمی
معادل ابجد

کمی در معادل ابجد

کمی
  • 70
حل جدول

کمی در حل جدول

  • اندکی، قلت
مترادف و متضاد زبان فارسی

کمی در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • اندکی، قدری، لختی، قلت، کسری، نقصان،

    (متضاد) تعدد، کثرت
فرهنگ معین

کمی در فرهنگ معین

  • (کَ یّ) [ع.] (ص.) مرد با سلاح، دلاور مسلح، ج. کماه (کمات).
لغت نامه دهخدا

کمی در لغت نامه دهخدا

  • کمی. [ک َ] (حامص) معروف است که در مقابل بسیاری باشد. (برهان) (آنندراج). قلت. ضد کثرت و بسیاری. اندکی. (ناظم الاطباء). کم بودن. اندکی. قلت. مقابل افزونی و بسیاری و فراوانی. (فرهنگ فارسی معین). قلت. ندرت. شذوذ. نزارت. اندکی. مقابل بیشی و فزونی و بسیاری و کثرت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا):
    به بیشی نهاده ست مردم دو چشم
    ز کمی بود دل پر از درد و خشم.
    فردوسی.
    ز دستور و گنجور و از تاج و تخت
    ز کمی و بیشی و از کام وبخت. توضیح بیشتر ...
  • کمی. [ک َم ْ می] (ص نسبی) چندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منسوب به کَم ّ. (ناظم الاطباء). و رجوع به کم شود. توضیح بیشتر ...
  • کمی. [ک َ می ی] (ع ص) دلاور یا مرد با سلاح. ج، کُماه و اکماء. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شجاع و دلاور وبا سلاح. (ناظم الاطباء). دلاور و دلیر که با سلاح باشد. (غیاث). دلاور. (نصاب). سلاح پوشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مرد با سلاح. دلاور مسلح. ج، کماه (کمات). (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کماه و کمات شود. توضیح بیشتر ...
  • کمی. [ک ُ] (اِخ) دهی از دهستان کندوان است که در بخش ترک شهرستان میانه واقع است و 229 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4). توضیح بیشتر ...
  • کمی. [ک َ] (اِ) مخفف کمین است که پنهان شدن به قصد شکار و غیره باشد. (برهان). مخفف کمین است که جای پنهان به قصد شکار و غیره باشد. (آنندراج). کمین بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال، ص 523) (صحاح الفرس). کمینگاه. (ناظم الاطباء):
    ای حقه ٔ نابسوده ٔ مروارید
    اژدها بر گذار تو به کمی.
    خسروی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
    - کمی نهادن، کمین ساختن. دام نهادن:
    ای سراپای معدن خرمی
    چشم تو بر دلم نهاد کمی.
    خسروی (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 523). توضیح بیشتر ...
  • کمی. [ک َم ْی ْ] (ع مص) نهان داشتن گواهی را. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از معجم متن اللغه). پنهان داشتن گواهی خود را. (ناظم الاطباء). پنهان داشتن گواهی خود را و گوینداختصاص به گواهی ندارد. (از اقرب الموارد). || فروپوشیدن خود را در زره و خود. (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه). پنهان کردن خود را در زره و خود. (ناظم الاطباء). || پنهان داشتن منزل را از مردم. (منتهی الارب). || کشتن دلیر لشکر را. || آهنگ نمودن بر کاری، یقال: اکمی علی الامر؛ اذا عزم. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کمی در فرهنگ عمید

  • کمین۱
  • کم بودن: کمی درآمد،
    (قید) به مقدار کم، اندکی،
    [قدیمی، مجاز] پَستی، فرومایگی، حقارت،
    [قدیمی] نقصان، کاستی،. توضیح بیشتر ...
فارسی به انگلیسی

کمی در فارسی به انگلیسی

  • Bit, Dab, Dollop, Drop, Faintness, Few, Just, Little, Littleness, Meagerness, Mildly, Modicum, Morsel, Odd, Paucity, Pinch, Poorness, Poverty, Quantitative, Rather, Scantiness, Scarcely, Scarceness, Scarcity, Slightly, Slightness, Somewhat, Tad, Taste, Thought, Touch, Y. توضیح بیشتر ...
فارسی به عربی

کمی در فارسی به عربی

  • تفاهه، قله، لمحه، نقص
فرهنگ فارسی هوشیار

کمی در فرهنگ فارسی هوشیار

  • اندک، ندرت، قلت، مقابل بیشی و کثرت
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید