معنی کفچه مار

فرهنگ فارسی هوشیار

کفچه مار

(اسم) یکی از اقسام ماران سمی خطر ناک که دارا ی زهری کشنده است و از گروه پروترو گلیف میباشد. این مار در سطح قدامی دندانها ی جلو آرواره بالا یی دارا ی شیاری است که تا نوک دندان ادامه دارد و در آن شیار سم جاری میشود. وجه تسمیه این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خود را باختیار میتوانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آنها بصورت کفچه یا قاشق پهنی در میاید. کفچه ماران دارای اقسام متعددند و همه آنها خطرناکند. گونه ای از آنها در افریقا و مصر وجود دارد (مشهور است که کلئو پاترا ملکه نامدار مصر باز هر یکی از همین کفچه ماران افریقایی انتحارکرد. ) نوعی از کفچه ماران در کوهستانها ی اطراف مشهد فراوانند و نیز گونه ای از آنها مار عینکی است که در موقع پهن کردن زواید مهره های گرد نیش شکل عینکی در سطح خلفی پوست بدنش نقش می بندد (وجه تسمیه) و جزو خطرناکتر ین کفچه هاست و در هندوستان فراوان است و بنام کبرا نیز خوانده میشود: (همچو مار کفچه این گردنده دهر کفچه رنگین است اما پر ز زهر) . (سراج الدین)، سر زلف پر پیچ و تاب.


کفچه

چمچه، کفگیر، ملاقه را گویند


مار عینکی

مار آینکی کفچه مار گرزه مار

لغت نامه دهخدا

کفچه مار

کفچه مار. [ک َ چ َ / چ ِ] (اِ مرکب) قسمی مار. (از فرهنگ رشیدی). در اصطلاح جانورشناسی یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است و از گروه پروتروگلیف میباشد در سطح قدامی دندانهای جلو آرواره ٔ بالایی این مار شیاری است که تا نوک دندان ادامه دارد و در آن شیار سم جاری می شود. وجه تسمیه ٔاین دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خودرا باختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آنها بصورت کفچه یا قاشق پهنی در می آید. کفچه ماران دارای اقسام متعددند و همه ٔ آنها خطرناکند. گونه ای از آنها در افریقا و مصر وجود دارد (مشهور است که کلئوپاترا ملکه ٔ نامدار مصر با زهر یکی ازهمین کفچه ماران آفریقائی انتحار کرد). نوعی از کفچه ماران در کوهستان های اطراف مشهد فراوانند و نیز گونه ای از آنها مار عینکی است که در موقع پهن کردن زواید مهره ای گردنیش شکل عینکی در سطح خلفی پوست بدنش نقش می بندد (وجه تسمیه) و جزو خطرناکترین کفچه هاست و در هندوستان فراوان است و بنام کبرا نیز خوانده می شود. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
از کفچه ٔ مار حلوا نتوان خورد. (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 142).


کفچه

کفچه. [ک َ چ َ / چ ِ] (اِ) چمچه. (برهان) (فرهنگ جهانگیری). کفگیر. کمچه. چمچه. (انجمن آرا). چمچه ٔ کلان. (غیاث). ملعقه. (دهار). کفچ. کپچ. کپچه. کبچه. پهلوی کپچک، طبری کچه (قاشق). گیلکی نیز کچه (قاشق بزرگ). (از حاشیه ٔ برهان چ معین). ملاقه. (یادداشت مؤلف): وازوی [از آمل بطبرستان] آلاتهای چوبین خیزد چون کفچه و شانه و شانه ٔ نیام و ترازوخانه و کاسه و طبق و طیفوری و آنچه بدین ماند. (حدود العالم).
گردان بسان کفچه ای گردن بسان خفچه ای
وندر شکمشان بچه ای حسناء مثل الجاریه.
منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 101).
و دستی که در آن جودی نیست کفچه به از آن. (خواجه عبداﷲ انصاری). و آن را که ریش کهن گردد و تری اندر شش بسیار باشد و حرارت و خشکی غالب نباشد اگریک کفچه قطران بدهند گر با انگبین سود دارد. (ذخیره خوارزمشاهی). و چهل روز در آفتاب نهند [خمره ٔ پر از گل انگبین را] و هر روز بکفچه بجنبانند... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). شراب خشخاش مقدار دو کفچه بوقت خواب دادن نزله را باز دارد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
دست کفچه مکن به پیش فلک
که فلک کاسه ای است خاک انبار.
خاقانی.
دست طمع کفچه چون کنی که به هردم
طعمی از این چرخ کاسه دار نیابی.
خاقانی.
گر بمیزان عقل یک درمی
چه کنی دست کفچه چون دینار.
خاقانی.
تا شکمی نان و دمی آب هست
کفچه مکن بر سر هر کاسه دست.
نظامی.
غریبی گرت ماست پیش آورد
دو پیمانه آب است و یک کفچه دوغ.
سعدی.
ز دیگدان لئیمان چودود بگریزند
نه دست کفچه کنند از برای کاسه ٔ آش.
سعدی.
چون قلندر مباش لوت پرست
کاسه از معده کرده کفچه ز دست.
اوحدی.
نه همچو دیک سیه رو شوم ز بهر شکم
نه دست کفچه کنم از برای کاسه ٔ آش.
ابن یمین.
گفتند که پاره ای چوب بید بیار تا کفچه ای تراشیم... دو گوشه ٔ جغرات آوردند و کفچه ای. (انیس الطالبین بخاری). خادمه ٔ مادر درویش دو گوشه ٔ جغرات و کفچه ای آورد. (انیس الطالبین بخاری).
روغنی کو پاچه جمع آورد و پیر کله پز
کفچه کفچه برتریت شیردان خواهم فشاند.
بسحاق اطعمه.
مرا نان ده و کفچه بر سر بزن. (شاهد صادق). اسطام. (بحر الجواهر)، سطام، کفچه ٔ آتشدان. (السامی).
- کفچه میل، میلی است سر پهن که پزشکان و جراحان بدان غده های خرد و امثال آن را بردارند. کبچه میل. (از یادداشت مؤلف): و اگر برد بدین داروها تحلیل نپذیرد پلک چشم را از پهنا بمبضع بشکافند و برد را به کفچه میل بردارند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). همه را بکوبند و بکفچه میل برکنند و ملازه را بدان برافرازند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). بگیرند شب یمانی، انگژد، نوشادر از هر یکی راستاراست و بسایند و به کفچه میل برگیرند و بدهان اندر آرند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی).
- کفچه نول، مرغی است که منقار او به کفچه می ماند و به ترکی او را قاشق بورن خوانند یعنی چمچه بینی. (آنندراج). مرغی است که نوکش پهن و دراز است. (فرهنگ رشیدی). مرغی است که منقار وی شبیه به چمچه است. (ناظم الاطباء). در اصطلاح جانورشناسی پرنده ای است از تیره ٔ پابلندان که دارای منقاری طویل و پهن شبیه اردک میباشد ولی در ابتدای منقار دارای قسمتی کفچه مانند (شبیه قاشق گود) میباشد. این پرنده نسبهً عظیم الجثه است و در آمریکا و اروپای جنوبی و آسیا و شمال شرقی آفریقا میزید. قاشق بورن. (فرهنگ فارسی معین).
- امثال:
دست بی هنر کفچه ٔ گدایی است. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 807).
|| پیچ و تاب سرزلف را نیز گویند و به عربی طره خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). تاب و پیچ سرزلف. (انجمن آرا) (آنندراج). || نوعی از مار هم هست. (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نوعی از مار که سر آن شبیه به کفچه باشد. (فرهنگ جهانگیری):
همچو مار کفچه این گردنده دهر
کفچه رنگین است اما پر ز زهر.
سراج الدین (از آنندراج).
و رجوع به کفچه مار شود. || نوعی از قبای پیش باز. (ناظم الاطباء).


کفچه لیزک

کفچه لیزک. [ک َ چ َ / چ ِ زَ] (اِ مرکب) کفچه لیز. (یادداشت مؤلف). رجوع به کفچه لیز شود.


کفچه لیزه

کفچه لیزه. [ک َ چ َ / چ ِ زَ / زِ] (اِ مرکب) کفچه لیز. (یادداشت مؤلف). رجوع به کفچه لیز شود.


کفچه لیز

کفچه لیز. [ک َ چ َ/ چ ِ] (اِ مرکب) کفگیر. کفچلیز. چمچه:
برون شد دیگت از سر می ستیزی
که در هر دیگ همچون کفچه لیزی.
عطار (اسرارنامه).
رجوع به کفچلیز شود.

فرهنگ معین

کفچه مار

(~.) (اِ.) یکی از اقسام ماران سمی خطرناک که دارای زهری کشنده است. وجه تسمیه این دسته ماران از آن جهت است که زواید مهره های گردنی خود را به اختیار می توانند پهن کنند و در این حال قسمت سر و گردن آن ها به صورت کفچه یا قاشق پهنی درمی آید. کفچه ماران دارای


کفچه

(کَ چَ) (اِ.) زلف پرپیچ و شکن، طره.

(کَ چِ یا چَ) (اِ.) کبچه، کفگیر.

فرهنگ عمید

کفچه مار

نوعی مار سمّی با سری پهن. δ مار کبرا از انواع این مار است،


کفچه

=کفگیر
کفچه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] گرد کردن به شکل کفچه: تا شکمی‌ نان دهنی‌ آب هست / کفچه مکن بر سر هر کاسه دست (نظامی۱: ۵۰‌)،

حل جدول

گویش مازندرانی

کفچه

ابزار آهنی که ته دیگ را با آن می تراشند

معادل ابجد

کفچه مار

349

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری