معنی کشمکش

لغت نامه دهخدا

کشمکش

کشمکش. [ک َ / ک ِ م َ / م ِ ک َ / ک ِ] (اِ مرکب) کشاکش. (ناظم الاطباء). تعارض. جدال. (یادداشت مؤلف). گیرودار:
مجنون کمر موافقت بست
از کشمکش مخالفت رست.
نظامی.
من زین دو علاقه ٔ قوی دست
در کشمکش اوفتاده پیوست.
نظامی.
نگر تا بطوفان ز دریای آب
درین کشمکش چون نمایم شتاب.
نظامی.
کشمکش هرچه درو زندگیست
پیش خداوندی او بندگیست.
نظامی.
در حرم دین بحمایت گریز
تا رهی از کشمکش رستخیز.
نظامی.
طایفه ٔ نخجیر در وادی خوش
بودشان باشیر دائم کشمکش.
مولوی.
|| کشیدن چیزی و واگذاشتن و دوباره کشیدن و واگذاشتن. || فرمایش های متوالی و پی درپی. امر و نهی. || غم و الم. اندوه بسیار سخت. || خوشی و شادمانی وناخوشی. (ناظم الاطباء).

کشمکش. [ک ُ م َ ک ُ] (اِ مرکب) ترس. بیم خوف. || بانگ غازیان در میدان جنگ که فریاد می کنند: بکش و مکش. (ناظم الاطباء).

فارسی به انگلیسی

کشمکش‌

Battle, Bout, Conflict, Contest, Difference, Disagreement, Melee, Mêlée, Quarrel, Set-To, Strife, Struggle, Tension, Tussle, Wrestle

فرهنگ عمید

کشمکش

نزاع، دعوا، ستیزه،

حل جدول

کشمکش

منازعه

جدل، نزاع

ستیزه

جر


کشمکش و نزاع

جر

ترکی به فارسی

کشمکش

کشاکش

فرهنگ فارسی هوشیار

کشمکش

جدال، تعارض، گیرودار

فارسی به آلمانی

کشمکش

Ringen [verb]


کشمکش کردن

Krieg (m)

مترادف و متضاد زبان فارسی

کشمکش

اختلاف، تنازع، جدال، جر، جنگ، دعوا، زدوخورد، ستیز، ماجرا، مجادله، مرافعه، مشاجره، منازعه، نزاع

فارسی به عربی

کشمکش

شجار، کدح، کفاح، نزاع، نوبه


کشمکش کردن

حرب، شجار

معادل ابجد

کشمکش

680

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری