معنی کر نیست

حل جدول

لغت نامه دهخدا

کر

کر. [ک َرر] (ع اِمص) برگشت. رجوع. عود: افناه کر اللیالی و النهار؛ فانی کرد آن را عود شب و روز و بازگشت آن بارها. (ناظم الاطباء).

کر. [ک ُ] (اِ) برنج. اُرُز. (ناظم الاطباء).

کر. [ک َ] (ص) کسی که قوت سامعه نداشته باشد. (آنندراج). کسی را گویند که گوش او چیزی نشنود و به عربی اصم خوانند. (برهان) (ناظم الاطباء). گران گوش.
- کر مادرزاد، آنکه (یا گوشی که) هنگام ولادت نشنود. (فرهنگ فارسی معین):
وای دو گوش تو کر مادرزاد
با توام گرمی عتاب چه سود.
(از لباب الالباب از فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُ] (فرانسوی، اِ) آواز دسته جمعی (اپرا، کلیسا و غیره). مقابل آریا و سلو. (فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُرر] (اِخ) در کتب رجال شیعی رمز است اصحاب امام حسن عسکری علیه السلام را. (یادداشت مؤلف).

کر. [ک ُ] (اِ) مخفف کُرّه است، چه از انسان و چه از حیوان چنانکه در ولایتی که ملخ آمده و برای تغییر فصل آرام گرفته یا در زیربرف مانده سال دیگر ظاهر شود گویند کر کرده یعنی بچه های تازه از آنها متولد شده است. (آنندراج). رجوع به کر کردن شود. || فرزند آدمی. (آنندراج).و این کلمه در تداول کردان و لران بمعنی پسر است.

کر. [ک َ] (اِ) زور. تاب. (ناظم الاطباء). قوت. توان. (آنندراج) (ناظم الاطباء):
خجسته مهرگان آمد سوی شاه جهان آمد
بباید داد داد او بکام دل بهرچت کر.
دقیقی (از لغت فرس اسسدی).
ملک آن است که او را به سخن باشد دست
ملک آن است که او را به هنر باشد کر.
فرخی (از آنندراج).
شکوه و حشمت و دولت نعیم و ناز و کام و کر.
سوزنی (از آنندراج).
|| خواهش. || خوشی. خوشحالی. (ناظم الاطباء). || مراد و مقصود. (برهان) (ناظم الاطباء):
کار بی علم کام و کر ندهد
تخم بی مغز بار و بر ندهد.
سنائی (از فرهنگ نظام).
|| اقبال. (از ناظم الاطباء). || مخفف کار نیز می باشد. || قسمی از مار که افسون نپذیرد. (آنندراج).

کر. [ک ُ] (اِخ) جویی است که بر تفلیس می آید. (منتهی الارب). نام رودی است به حدود ارمنیه نزدیک گنجه. (آنندراج). رودی است در شروان که از وسط شهر تفلیس می گذرد. (ناظم الاطباء). رود کر از جبال غربی تفلیس در ولایت جورجیا یعنی بلاد خزر که از دو ولایت ابخاس (ابخاز) و الان تشکیل می شود سرچشمه می گیرد و به گفته ٔ مستوفی در ولایت گرجستان از میان شهر تفلیس می گذرد و به اران می رسد. یک شعبه از آن در بحیره ٔ شمکور می ریزد و بیشتر آن در دیگر شعب با آب ارس و قراسو جمع می شود و در حدود گشتاسفی به دریای خزر می ریزد. دو رود ارس و کر را یونانیان «اراکسس » و «سیروس » و اعراب نهرالروس و نهرالکر نامیده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج صص 190-192). رجوع به حدود العالم چ ستوده ص 50 شود.

کر. [ک ُ] (فرانسوی، اِ) یکی از سازهای بادی است. صدای گرفته ٔ آن حالتی محزون به آهنگ می دهد و غالباً نواهای محزون یا هیجانی را با این ساز نوازند. (فرهنگ فارسی معین).

کر. [ک ُ / ک ُرر] (اِخ) نام رودی است در فارس و بر این رودخانه امیر عضدالدوله ٔ دیلمی پلی بسته است. (برهان) (ناظم الاطباء). این رود: از حد ازد از روستای کروان رود از پارس و روی به مشرق نهد و همی تا به استخر بگذرد بر جنوب وی و به دریای بختگان افتد. (حدود العالم چ ستوده ص 45). سرچشمه ٔ رود کر در ناحیه ٔ کروان بمسافت کمی در جنوب اوجان است و از سرچشمه ٔ رود پلوار چندان دور نیست. صاحب فارسنامه و جغرافیانویسان دیگر ایرانی گویند رود کر در قسمت علیا موسوم است به رود عاصی. اولین بند رود کر به بند مجرد موسوم و سدی قدیمی بود و چون خرابی به آن راه یافته بود به امر فخرالدوله اتابک چاولی در آغاز قرن ششم هجری مرمت گردید و آن را به نام وی فخرستان نامیدند و تا زمان حافظ ابرو هم به همین نام خوانده می شد. بند مهم رودخانه که زیر ملتقای رود پلوار به رودکر ساخته شده، مشهور به بند امیر یا بند عضدی است ویک قسمت آن معروف است به بند «فنا خسرو خره » بنام عضدالدوله دیلمی که آن بند را برای مشروب ساختن کربال علیا ساخت و بقول مقدسی آن بند از عجایب فارس بوده است. پائین ترین بندها بند قصار است که کربال سفلی رامشروب می کند. رجوع به جغرافیای تاریخی لسترنج صص 298-299 و فارسنامه ٔ ابن بلخی و فارسنامه ٔ ناصری شود.

کر. [ک ُرر] (ع اِ) پیمانه ٔ خواربار که مر اهل عراق راست. ج، اَکرار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). واحد وزن معادل 1200 رطل عراقی مساوی 156000 درهم هموزن 30 من و 38سیرو 2 توله سنگ متعارف دکن یا 1/5 درهم و مجموع 10900 مثقال است. (رساله ٔ مقداریه از فرهنگ فارسی معین). || بار شش خر و آن شصت قفیز یا چهل اردب باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، اَکرار. (اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || (اصطلاح فقه) آبگیری که هر یک از طول و عرض و عمق آن سه وجب و نیم باشد. (ناظم الاطباء). پیمانه جهت آب و آن به مقدار آبی است که با ملاقات نجاست نجس نشود. اندازه ٔ آب که در مکعبی بگنجد که هر یک از ابعاد آن (طول و عرض و عمق) سه وجب و نیم باشد و آن نزدیک 350 لیتر است. || در جندی شاپور معادل 480 من جندی شاپور یعنی معادل 1250 من اهواز بود. || در اهواز یک کر گندم 1250 من و یک کر جو1000 من بوده است. (فرهنگ فارسی معین). || چادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کساء. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چاه. (ناظم الاطباء). رجوع به کَرّ شود.

فرهنگ فارسی هوشیار

کر

کسیرا گویند که گوش او چیزی نشنود، کر مادر زاد زور، تاب، قوت، توان

فرهنگ عمید

کر

زور، قوه، تاب‌وتوان: مَلِک آن باشد کاو را به سخن باشد دست / مَلِک آن باشد کاو را به هنر باشد کر (فرخی: ۱۰۶)،

گویش مازندرانی

کر کر

مرتع پرتاسی در حوزه ی لفور واقع در سوادکوه

معادل ابجد

کر نیست

740

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری