معنی کرو

فرهنگ معین

کرو

(کِ رَ) (اِ.) زورق، کشتی کوچک.

(کَ) (اِ.) = کره. کری: پرده سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد.

(کِ یا کَ) (اِ.) دندان فرسوده و کرم خورده.

فرهنگ عمید

کرو

قایق: جوانی پاک‌بازِ پاک‌رو بود / که با پاکیزه‌رویی در کرو بود (سعدی: ۱۴۸)،

ویژگی دندان فرسوده و کرم‌خورده،

حل جدول

کرو

دندانی که میان آن تهی باشد، زورق و قایق کوچک

گویش مازندرانی

کرو

از مکان های واقع در منطقه ی زیارت در جنوب گرگان

جایگاه سر پوشیده ی بره، آهسته

جوانه ای که هنوز باز نشده باشد، یکی از واحدهای شمارش، مخفف...

لغت نامه دهخدا

کرو

کرو. [ک ُ] (اِخ) دهی است در پنج فرسخی جنوبی زیاره به فارس. (فارسنامه ٔ ناصری).

کرو. [] (اِخ) نام ایل کرد از طوایف پشتکوه لرستان. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 68).

کرو. [ک ِ رَ / ک َرْوْ] (اِ) کاهوی تلخ. || کاسنی. (ناظم الاطباء).

کرو. [] (اِ) به هندی ککروهن است. || به یونانی حدید است. (فهرست مخزن الادویه).

کرو. [ک ِرْوْ / ک ُرْوْ] (ع اِمص) کرایه دهی. اسم است اِکراء را. (از منتهی الارب) (آنندراج). || (اِ) مزد و کرایه. (ناظم الاطباء).

کرو. [ک ُ] (اِخ) نام یکی ازخویشان افراسیاب و او در کشتن سیاوش سعی بسیار می کرد. (برهان) (آنندراج). گرو. رجوع به گروی زره شود.

کرو. [ک َ رَ] (اِ) پرده ٔ سفیدی را گویند مانند کاغذ که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه برآرد. (برهان) (آنندراج). کره. کری. (جهانگیری). نوعی از نسج عنکبوت. (فهرست مخزن الادویه).

کرو. [ک ِ رَ / ک َرْوْ] (ص) دندانی را گویند که میان آن تهی و کاواک شده باشد. (برهان) (آنندراج). دندان نیم ریخته. (فرهنگ اسدی نخجوانی). دندان میان تهی و کاواک شده و شکسته و ناهموار. (ناظم الاطباء). کروه. (حاشیه ٔ برهان چ معین). کاواک. تهی و فرسوده. (صحاح الفرس). پوک. اجوف. مجوف [دندان]:
سزد که بگسلم از یار سیم دندان طمع
سزد که او نکند طمع پیر دندان کرو.
کسائی.
باز چون برگرفت دست ز روی
کرودندان و پشت چوگان است.
رودکی.
|| هر چیز میان تهی و پوک، چون: گردو و جز آن:
ای دو بادام تو چو گوز کرو
مانده از دست کودکان در کو.
سنائی.

کرو. [ک ِ رَ] (اِ) کشتی کوچک را خوانند و آن را سنبک نیز گویند. (جهانگیری). کشتی و جهاز کوچک. (برهان). کشتی خرد که در دریا باشد. (غیاث اللغات). کشتی و جهاز کوچک را نیز گویند مستند بدین بیت شیخ سعدی:
جوانی پاک باز و پاکرو بود
که با پاکیزه رویی در کرو بود.
(آنندراج).
این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده است. رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است و معنی مزبور درست نیست چه از بیت دوم:
شنیدستم که در دریای اعظم
به گردابی درافتادند با هم.
تلویحاً بودن آنان در کشتی استنباط می شود و صحیح «در گرو بود» است، یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه به همین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است. (از فرهنگ فارسی معین).

کرو. [ک َرْوْ] (ع مص) کندن زمین را. || برآوردن چاه را به چوب و جز آن. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برزیدن چاه. (تاج المصادر). || بارها کردن کاری را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || بشتافتن ستور و دست و پای ناهموار انداختن در رفتن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || گوی بازی کردن. (تاج المصادر). گوی باختن و زدن تا بالا رود. (از اقرب الموارد). || نوعی از خرامان رفتن زن. یقال: کرت المراءه فی مشیتها. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بطرز خوشی راه رفتن زن و خرامان رفتن او. (از ناظم الاطباء).

فرهنگ فارسی هوشیار

کرو

سلاک دادن (کرایه دادن) (اسم) پرده سفیدی که عنکبوت سازد و در آن تخم کند و بچه بر آرد. (اسم) دندانی که میان آن تهی و کاواک باشد دندان کرو (کسائی) (اسم) فرهنگ نویسان بمعنی کشتی و جهاز کوچک و زورق نوشته اند و این معنی را جهانگیری از شعر سعدی استنباط کرده: } جوانی پاک بازو پاکرو بود که با پاکیزه رویی در کرو بود ‎. { } شنیدستم که در دریای اعظم بگردابی در افتادند با هم. . . ‎. { رشیدی گوید: او در این معنی متفرد است. معنی مزبور درست نیست. چه از بیت دوم تلویحا بودن آنان در کشتی استنباط میشود و صحیح } در گرو بود { است. یعنی عاشق او بود و مشهور هم همین است. ولی باید دانست که این کلمه بهمین معنی در سواحل خلیج فارس مستعمل است.

معادل ابجد

کرو

226

قافیه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری