معنی کرخت
فارسی به انگلیسی
Dull, Insentient, Leaden, Numb
فرهنگ فارسی هوشیار
لغت نامه دهخدا
کرخت. [ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ] (ص) کرخ. بی خبرشده و بی حس و بی شعور گردیده اعم از انسان و اعضای انسان. (برهان) (آنندراج). سِر. خدر. بی هوش. (ناظم الاطباء): سرما دست و پایم را کرخت کرده بود. (تحفه ٔ اهل بخارا). رجوع به کرخ شود. || به مجاز بر درشت و ناهموار اطلاق کنند. (آنندراج):
از بس که مرغ دل به چمن هرزه نال بود
وصل گلی نیافت ز صوت کرخت خویش.
علی خراسانی (از آنندراج).
شیره ٔ انگور را بهر کسان ریزد به خم
باده نوشی کی کند طبع کرخت باغبان.
علی خراسانی (از آنندراج).
کرخت کردن
کرخت کردن. [ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ک َ دَ] (مص مرکب) سِر کردن. (یادداشت مؤلف). بی حس کردن. خدر کردن. رجوع به کرخت و کرخت شدن و خدر شدن شود.
کرخت شدن
کرخت شدن. [ک َ رَ / ک َ رِ / ک ِ رِ ش ُ دَ] (مص مرکب) سِرشدن. بی حس شدن عضوی. خدر شدن. باطل شدن حس لمس اندامی زنده خواه به علاج و خواه بخودی خود به خواب رفتن.کرخ شدن. ضعیف شدن حس. بی حس گردیدن عضوی از عدم حرکت خون در وی و مانند آن چنانکه مدتی در زیر سایر اعضاء ماند و یا سرمای سخت بیند. (از یادداشت مؤلف).
حل جدول
بیحس
مترادف و متضاد زبان فارسی
بیحس، تخدیرشده، خدر، خوابرفته، سست، کرخ
فارسی به عربی
فرانسوی به فارسی
کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن.
engourdissent
کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن.
engourdissez
کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن.
engourdissons
کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن.
engourdi
کرخ , بیحس , کرخت , بیحس یا کرخت کردن.
اسپانیایی به فارسی
کرخ، بیحس، کرخت، بیحس یا کرخت کردن.
معادل ابجد
1220