معنی کرجی

لغت نامه دهخدا

کرجی

کرجی. [ک ُرْ رَ جی ی] (ع ص) مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).

کرجی. [ک َ رَ] (اِ) نوعی از کشتی خرد که برای حمل اسباب به کار برند. (آنندراج). کشتی خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). زورق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). طَرّاده. لُتکا. بَلَم. قُفّه. غُراب. (یادداشت مؤلف). رجوع به زورق شود.


کرجی کشی

کرجی کشی. [ک َ رَ ک َ / ک ِ] (حامص مرکب) عمل کرجی کش. کشیدن کرجی کش کرجی را بر خلاف جریان آب. (یادداشت مؤلف). رجوع به کرجی کش و کرجی شود.


کرجی بانی

کرجی بانی. [ک َ رَ] (حامص مرکب) عمل کرجی بان. قایقرانی. بلم رانی.


کرجی کش

کرجی کش. [ک َ رَ ک َ / ک ِ] (نف مرکب) آنکه کرجی کشد.آنکه طنابی به کمر بندد و به موازات ساحل حرکت کند تا کرجی را برخلاف جریان آب ببرد. (یادداشت مؤلف).


کرجی بان

کرجی بان. [ک َ رَ] (ص مرکب، اِ مرکب) ابوالبلم. قایق چی. (یادداشت مؤلف). قایقران. لُتکاچی.


کرجی کوه

کرجی کوه. [ک َ] (اِخ) دهی است از ده های بلده در ناحیه ٔ تنکابن مازندران. (از ترجمه ٔ سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 142).

فارسی به انگلیسی

کرجی‌

Bark, Boat, Ship, Vessel

فرهنگ عمید

کرجی

نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری، زورق،

فارسی به آلمانی

کرجی

Boot (n), Kahn (m), Kahn (m), Kanalboot (n), Lastkahn (m), Leichter (m)

فرهنگ معین

کرجی

(کَ رَ) (اِ.) زورق، قایق کوچک.

حل جدول

کرجی

بلم، قایق

مترادف و متضاد زبان فارسی

کرجی

بلم، زورق، قایق، کلک

فارسی به عربی

کرجی

سفینه شراعیه، مرکب

فرهنگ فارسی هوشیار

کرجی

قایق موتوری یا پاروئی کوچک


کرجی بان

(صفت اسم) کسی که کرجی را راه برد قایقران لتکه چی.

معادل ابجد

کرجی

233

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری