معنی کرایم

فرهنگ فارسی هوشیار

کرایم

(اسم) جمع: کریمه زنان با مرورت، بزرگ قدر ارجمند: } هر گونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیله سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان میساختند ‎. { (ظفر نامه یزدی)


کرائم

کرایم در فارسی (تک: کریمه) زنان والا زنان ارجمند


عم احسانه

(جمله فعلی دعایی) بخشش اوعام باد خ (در مورد خدا استعمال کنند) : . . . . چه باری عز شانه و عم احسانه ذات مطهر آن پادشاه دین پرور عدل گستر را از کرایم شمایل پسندیده. . آفریده است.


عز شانه

(جمله فعلی دعایی) گرامی است شان او (درباره خدا استعمال شود) : ((‎00 چه باری - عز شانه و عم احسانه ‎- ذات مطهر آن پادشاه دین پرور عدل گستر را از کرایم شمایل پسندیده ‎00000 آفریده است


وصلت

بنگرید به وصله (اسم) جمع وصل اتصال پیوستگی. توضیح در فارسی مفرد استعمال شود و بمعنی پیوندزناشویی بکاررود ((. . . بخطبه کریمه ای از کرایم این پادشاه. . . استفاد نمود و بوسیلت این وصلت اطناب اقبال و دولت خویش باوتاد ثبات مسمر گردانید. )) یا وصلت کسی. پیوستن بکسی وبااو پیوند و پیوستگی داشتن: ((مودت او از وصلت تو عوض می شمرد)) .

لغت نامه دهخدا

کرایم

کرایم. [ک َ ی ِ] (ع ص، اِ) ج ِ کریمه. زنان بامروت. (فرهنگ فارسی معین). || بزرگ قدر. ارجمند: هرگونه تحف و هدایا از کرایم اموال صامت و ناطق و نفایس اجناس لایق و فایق را وسیله ٔ سعادت یک التفات از بندگان آستان اقبال آشیان می ساختند. (ظفرنامه ٔ یزدی از فرهنگ فارسی معین).


مکتسبات

مکتسبات. [م ُ ت َ س َ](ع ص، اِ) ج ِ مکتسبه. کسب کرده شده ها: به کرایم عادات، آثار مکتسبات خویش با آن ضم گردانیده.(مرزبان نامه چ قزوینی ص 177). و رجوع به مکتسبه شود.


کریمه

کریمه. [ک َ م َ] (ع ص، اِ) کریمه. زن نیک خوی. (فرهنگ فارسی معین). || در تداول ترکان عثمانی دختر را گویند چنانکه گویند کریمه ٔ شما و کریمه ٔ ایشان دختر شما و دختر ایشان. (یادداشت مؤلف). دختر. صبیه. فرزند مادینه: اما چنان باید که این دو کریمه از خاتونان باشند کریم الطرفین. (تاریخ بیهقی). امیر سبکتکین کریمه ای از کرایم او از بهر پسر خواسته بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 267). کریمه ای که به جلالت اصالت و کفایت کفات آراسته بود از بهر او بخواست. (ترجمه ٔتاریخ یمینی ص 397). کریمه ای از کرایم ناصرالدین که شقیقه ٔ روح او بود با چند کس از اطفال اولاد و احفاد... بدار فنا رحلت کردند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 44). || خاتون بیگم. (ناظم الاطباء). || نیکو. خوب. پسندیده. (فرهنگ فارسی معین). شریف و عالی. (ناظم الاطباء): مشتمل است بر بیان اخلاق کریمه. (اوصاف الاشراف بنقل فرهنگ فارسی معین).
- احجار کریمه، جواهر. گوهرها. جواهر قیمتی چون الماس و زمرد و یاقوت و لعل و غیره. (یادداشت مؤلف).
|| هر آیه از آیات قرآن مجید. (فرهنگ فارسی معین). آیه ٔکریمه، آیات کریمه.

حل جدول

کرایم

اعضاى شریف بدن

اندام هاى شریف بدن


اندام هاى شریف بدن

کرایم


اعضای شریف بدن

کرایم


اعضاى شریف بدن

کرایم

فرهنگ معین

کرایم

جمع کریمه.، زنان با مروت، بزرگ قدر، ارجمند. [خوانش: (کَ یِ) (اِ.)]

فرهنگ عمید

کرایم

=کریمه

معادل ابجد

کرایم

271

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری