معنی کج روی

حل جدول

کج روی

انحراف

فارسی به انگلیسی

لغت نامه دهخدا

کج

کج. [ک ُج ج] (اِخ) قتیبهبن کج بخاری محدثست. (منتهی الارب).

کج. [ک َج ج] (اِخ) یوسف بن احمد کج قاضی است. (منتهی الارب).

کج. [ک َ] (ص) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است. (برهان). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج). خم. خمیده. نار است. معوج. پیچیده. منحرف. (ناظم الاطباء). کژ. (یادداشت مؤلف). مقابل راست. مقابل آخته:
هیچ کج هیچ راست نپذیرد.
سنائی.
آری همه کج ز راست بگریزد
چون دال که در الف نپیوندد.
خاقانی.
دی گله ای ز طره اش کردم، از سر فسوس
گفت که این سیاه کج گوش به من نمیکند.
حافظ.
راستی آنکه طلب می کند از عقد سپیچ
او در اندیشه ٔ کج فکرت عالی دارد.
نظام قاری.
کج را با راست گر تلاقی افتد
چون تیر و کمان زیاده از یکدم نیست.
واعظ قزوینی (از امثال وحکم).
- دست کسی کج بودن، عادت یا جنون دزدی داشتن.
- سخن کج، سخن دروغ. سخن ناراست:
سخن گفتن کج ز بیچارگیست
به بیچارگان بر بباید گریست.
فردوسی.
دروغ است گفتار تو سربسر
سخن گفتن کج نباشد هنر.
فردوسی.
- کج نشستن و راست گفتن، تعبیری است طعن آمیز، مقابل راست نشستن و کژ گفتن، چه راست نشستن نشانه ٔ اطمینان و اتکاء است و کج نشستن نمودار ترس و عدم اعتماد به نفس و مراد آنکه بانمودن عدم اعتماد از کج نشینی، سخن راست و نیامیخته بدروغ توان گفت:
بیا تاکج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
ای دل تویی و من بنشین کج، بگوی راست
تا ز آفرینش تو جهان آفرین چه خواست.
اوحدی.
رجوع به کج نشستن شود.

کج.[ک َج ج] (ع مص) کُجَّه بازیدن کودک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجه شود.

کج. [ک ُ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).

کج. [ک َ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت. (از برهان) (ناظم الاطباء): صنعت معتبر مردم این نواحی... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین). || مهره ٔ سفید کم قیمت. (برهان). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت. (از منتهی الارب). || مطلق قلاب. (از برهان). قلاب. (ناظم الاطباء). || قلابی که بدان یخ در یخدان اندازند و کشتیبانان کشتی خصم را به جانب خود کشند. (برهان) (ناظم الاطباء).

کج. [ک َ] (اِخ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز هم آورده اند. (از جغرافیای تاریخی لسترنج ص 353). شاید محرف کفج باشد که صورتی از کوچ (معرب آن قفص) است و بهر حال جای تأمل است.


کج خیالی

کج خیالی. [ک َ] (حامص مرکب) عمل کج خیال. کج فکری. کج اندیشی.


کج خیال

کج خیال. [ک َ] (ص مرکب) کج فکر. کج اندیش. || شکاک. بددل.


کج آکند

کج آکند. [ک َ ک َ] (اِ مرکب) آکنده به کج که نوعی ابریشم کم بهاست. کج آگند. || جامه ای را گویند که میانش را به کج پر کرده باشند و آن را روز جنگ بپوشند. (فرهنگ جهانگیری). کج آغند. کج آگند. قژاگند. رجوع به کج آغند و کج آگند شود.

فرهنگ عمید

کج

[مقابلِ راست] اریب،
به‌صورت نادرست،
[مجاز] دارای انحراف اخلاقی،
[قدیمی، مجاز] باطل،
* کج داشتن: (مصدر متعدی) کج نگه داشتن ظرف یا چیز دیگر،

فرهنگ فارسی هوشیار

کج نظر

(صفت) آنکه نظرش کج باشد کج بین.

مترادف و متضاد زبان فارسی

کج

اریب، پیچیده، خم، خمیده، کژ، متمایل، معوج، منحنی، مورب، ناراست، ناصاف، ناهموار،
(متضاد) راست

فارسی به عربی

کج

اعوج، بانحراف، ثقیل الجانب، شریر، غیر مباشر، مقعد المجذف، منحرف، میل

معادل ابجد

کج روی

239

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری