معنی کجی و نا همواری

حل جدول

کجی و نا همواری

ناراستی


کجی

انحراف

خمیدگی

لغت نامه دهخدا

همواری

همواری. [هََ م ْ] (حامص) برابری. تساوی. استواء. (یادداشت مؤلف). || هموار بودن یا شدن. یکدستی. برابری سطح قسمتهای مختلف چیزی: اندر کشکاب لزوجتی است با نرمی و لغزانی و پیوستگی یعنی همواری قوام. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی). || مناسبت. با خواست کسی جور آمدن. موافقت:
هموار کرد خواهی گیتی را؟
گیتی است کی پذیرد همواری ؟
رودکی.
چیزی که تو پنداری در حضرت و در غربت
کاری که تو اندیشی در کژی و همواری.
منوچهری.
|| نرمی و ملایمت:
می کند هموار سوهان تیغ ناهموار را
هرکجا باید درشتی کرد همواری چه سود؟
صائب.


کجی

کجی. [ک َ / ک َج ْ جی] (حامص) مزید علیه کج بر قیاس راست و راستی مأخوذ از کج. (از آنندراج). پیچ. اعوجاج. خمیدگی. پیچیدگی. (ناظم الاطباء). کژی. چولی. اعوجاج. انحناء انعطاف. عِوَج. مقابل راستی. (یادداشت مؤلف):
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی.
نظامی.
گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت.
نظامی.
|| اعتراض. (ناظم الاطباء). ستیزیدگی. عناد:
می تراود از سراپای دل آزاران کجی
باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج.
صائب (از آنندراج).
|| نادرستی. ناراستی:
گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است ثمر.
سنائی.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
عجب گر بود راهم از دست راست
که از دست من جز کجی برنخاست.
سعدی.
ملک را گمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.
سعدی.
عوج، کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن. (منتهی الارب). || (اِ) ابریشم خام. (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کجی را با «کج » (کژ) بمعنی ابریشم اشتباه کرده است. رجوع به کج شود.

کجی. [ک ُ] (اِ) مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهره ٔ کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ (ازرق) را بدان مانند کنند. مهره ٔ آبی و روشن براق. مهره به رنگ آسمان. جَش. چش. و ظاهراً صورت دیگر آن کُجَه باشد. (یادداشت مؤلف).
- مثل کجی، چشمی که سیاهی آن به رنگ کبود روشن و شفاف است و کبودی آن ازکبودی چشم زاغ سبزتر است. چشمی که بجای سیاهی کبودی خوش آیند دارد. چشمی کبود و زیبا. (یادداشت مؤلف).

کجی. [ک َ] (اِخ) دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه مازندران. (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 116 و ترجمه ٔ آن ص 156).

کجی. [] (اِ) اسم ترکی معز است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). و ظاهراً محرف یا صورتی از گِچی باشد که نام ترکی بز است.

کجی. [ک َج ْ جی] (ص نسبی) نسبتی است به کج که از مردم باشد. (الانساب).

کجی. [ک َج ْ جی] (اِخ) ابومسلم ابراهیم بن عبداﷲبن مسلم الکجی البصری (متوفی 292 هَ. ق.) از حفاظ حدیث بود و او منسوب است به کج در خوزستان فارس، کتاب السنن از اوست. در بغداد وفات یافت. (الاعلام ج 1 ص 15).

فرهنگ فارسی هوشیار

همواری

‎ هموار بودن مسطح بودن، (اسم) جای هموار و مسطح: این محال بود که از یک طبیعت اندر یک گوهر جای بیغوله آید و جای همواری.


کجی

خمیدگی، پیچ، انحناء

فارسی به عربی

کجی

اعوجاج، تصریف، قائمه، منحدر، میل

مترادف و متضاد زبان فارسی

کجی

اعوجاج، انحراف، انحنا، خمیدگی، کژی، ناراستی، ناهمواری،
(متضاد) راستی

فارسی به آلمانی

کجی

Aufführen, Auflisten, Auflistung (f), Liste (f)

معادل ابجد

کجی و نا همواری

352

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری