معنی کبریت

حل جدول

کبریت

آتش زنه گوگردی

آتشزنه گوگردی

فیلمی با بازی محمدرضا فروتن

فارسی به ترکی

تعبیر خواب

کبریت


کبریت: گنج

روشن کردنش: سورپریز
- لوک اویتنهاو


۱ـ دیدن چوب کبریت در خواب، علامت آن است که به هنگام درماندگی و نومیدی کامل، ناگهان اقبال به شما رو خواهد کرد.

۲ـ اگر خواب ببینید در تاریکی کبریت روشن می کنید، علامت آن است که به طرز غیرمنتظره ای ثروتمند خواهید شد.
- آنلی بیتون

فرهنگ فارسی هوشیار

کبریت

گوگرد، ماده بسیط معدنی زرد رنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند


کبریت سازی

‎ عمل و شغل کبریت ساز، (اسم) محل و دکان کبریت ساز

فرهنگ فارسی آزاد

کبریت

کِبریت، گوگرد، یاقوت سرخ، طلای سرخ،

فارسی به ایتالیایی

کبریت

fiammifero

فارسی به آلمانی

کبریت

Anstecken, Beleuchten, Erhellen, Leicht, Licht (n), Schein (m)

لغت نامه دهخدا

کبریت

کبریت. [ک ِ] (ع اِ) چوب کوچک و باریکی که در نوک آن گوگرد باشد. (ناظم الاطباء). فارسیان خسی را گویند که به آب گوگرد تر کرده خشک سازند و به اندک گرمی آتش گیرد و برای افروختن شمع و چراغ بکار آیدو در عرف هند آن را یاسلائی خوانند و این مجاز است از عالم تسمیه الشی ٔ باسم مادته، مثل شمع که بمعنی موم است و بر فتیله ٔ موم اطلاق کنند. (آنندراج). در قدیم کبریت از تکه چوبهای باریک یا چوب شاهدانه ساخته می شد که یک یا دو سر آن را در گوگرد مذاب برده بودند و افروخته نمی شد مگر در تماس با جسمی مشتعل. نخستین کبریت شیمیائی در حدود 1809 م. پیدا شد. این کبریت عبارت از چوبهای باریکی بود که سرهای آن را گوگردی کرده و سپس در کلرات پتاسیم و رصن (Lycopode) و گوگرد اکسیژنه می آغشتند و در محلول اسید سولفوریک فرو می بردند. بعد این کبریت به کبریتی که در اثر مالش مشتعل میگردید تبدیل شد که خمیر آن از کلرات پتاسیم، سولفورآنتیمون و آب صمغ بود و با مالیدن به قطعه ای کاغذ شیشه ای روشن میشد. در سال 1731 م. شارل سوریای فرانسوی کبریت فسفری را اختراع کرد که با فسفر سفید ساخته می شد. چون بکار بردن فسفر سفید خطرناک بود کارل فرانس و لوندسترم مخلوطی از فسفر سفید و قرمز بکار بردند که فسفر بی شکل نامیده می شد. این مطلب درخور ذکر است که آلمانها عزت و شکوه این اختراع را برای کامرر قائلند در حالی که وی کاری جز تأسیس کارخانه ٔ کبریت سازی در 1832 م. نکرد. اطریشیها و هنگریها هم این اختراع را از اتین رومر و پرشل می دانند (از لاروس).
- جعبه ٔ کبریت، قوطی کبریت. جعبه مانندی از چوب نازک سطح خارجی آن را کاغذی نازک چسبانند. طول این جعبه در حدود 5 سانتی متر و عرضش در حدود 3 سانتی متر و ارتفاعش در حدود یک سانتی متر و نیم است و چوبهای کبریت را که به خمیر کبریت آغشته شده در آن می چینند. دو پهلوی این جعبه به ماده ٔمخصوص آغشته است و سمباده مانند و زبر است، سر آغشته به خمیر چوب کبریت را برای مشتعل شدن به آن کشند.
- چوب کبریت، قطعه چوب باریک کوتاه که طولش بطور متوسط در حدود چهارسانتی متر است و معمولا از چوب یا مقوا یا کاغذ آمیخته یا شمع و مانند آنها ساخته می شود و یک سرش آغشته به خمیر کبریت است.
- قوطی کبریت، جعبه ٔ کبریت. رجوع به جعبه ٔ کبریت شود.
- کبریت فرنگی، کبریتی که نوک گوگردی آنرا در خمیری از خمیر فسفر و کلرات پتاس فرو برده اند و بواسطه ٔ اصطکاک آتش می گیرد. (ناظم الاطباء).

کبریت. [ک ِ] (ع اِ) گوگرد. (برهان) (دهار) (مفاتیح العلوم) (مهذب الاسماء). گوگرد و این معرب است. (آنندراج). گوگرد که به هندی گندیک گویند. (غیاث اللغات). نَبخَه. (منتهی الارب). ماده ٔ بسیط معدنی زردرنگ که در آب حل نمی شود و بدان آتش افروزند. (از اقرب الموارد). نوعی از سنگ سنباده ٔ نرم که در معدن مرطوب و سست است. (الجماهر چ حیدرآبادسال 1355 هَ. ق. ص 103). گوگرد که سنگ آتش گیر است یا جوهری است معدنی و آن بخاری باشد دخانی که بعض آن زیرزمین منجمد گردد و بعض آن از شکافها بر آید و درکرانه بسته گردد و گویند معدن آن در وادی النهل ورای تبت است و گویند چشمه است روان چون منجمد گردد کبریت شود و آن بر اصناف باشد سرخ و زرد و سیاه. (منتهی الارب). معروف است و بزودی (یعنی بسرعت) مشتعل شود و دودش گلو را زحمت می دهد و در کتاب مقدس وارد است که خداوند بر سدوم و عموره آتش و کبریت از آسمان بارانید. (قاموس کتاب مقدس). به فارسی گوگرد نامند و آن اصل حارموالید و زیبق اصل بارد آن و چهار قسم می باشد، یکی سرخ و شفاف لامع و کبریت احمر نامند، و یکی زرد مایل به سبزی و آن را مصطکاوی و اصابعی نامند، و یکی سفید و مسمی به گوگرد فارسی است و قسم چهارم مایل به کبودی و او را کبریت اسود و کدر نامند. و آنچه از طبیخ آب چشمه های گرم و از خاک بعضی اماکن بهم می رسد مایل به سیاهی می باشد و بهترین او احمر است. و به اصطلاح اهل کیمیا اکسیر مصنوع در غایت سرخی و مسمی به گوگرد احمر است نه معدنی او. (تحفه ٔ حکیم مؤمن). کبریت به الوان می باشد و معادن فراوان دارد، آنچه در ایران است معدن دماوند و بر قله ٔ آن کوه چاهها کنده اند و آن هفتاد چاه است که گوگرد می دهد یکی که بزرگتر است از کثرت بخار نزدیکش نمی توان رفت که بیهوشی آورد، و معدن بامیان چشمه ای است از آنجا آب چنان بر می جوشدکه به مسافتی آوازش می توان شنید و چون بیشتر می رود منجمد میگردد و گوگرد میشود، معدن هوین به کوه لر کوچک به الوان گوگرد می دهد، و در دیگر ولایات بکوه برانس از توابع اندلس معدن گوگرد است. (نزههالقلوب مقاله ٔ سیم ص 207):
اگر کبریا بینی از ناز شاید
ز کبریت هم کبریایی نیابی.
خاقانی.
گرچه از کبریت بفروزد چراغ
زو چراغ آسمان پوشیده اند.
خاقانی.
شعله چون روشن شود کبریت می سوزد نخست
ای مفتن فتنه را بر پا ز سر گوشی مکن.
میریحیی شیرازی (از آنندراج).
خواجه در دنیا و دین از بهر زر در آتش است
همچو کبریت این سبک مغز از دو سر در آتش است.
شفیع اثر (از آنندراج).
- روح الکبریت، اسید سولفوریک. (دزی ج 2 ص 438).
- عود کبریت، کبریت. (دزی ج 2 ص 438).
- مثل کبریت، سخت خشک. (امثال و حکم).
|| زر خالص. (برهان). زر سرخ. (از اقرب الموارد). زر و نقره ٔ خالص. (غیاث اللغات). ذَهَب. (مهذب الاسماء). طلا. (ناظم الاطباء). (دزی ج 2 ص 438). گفته می شود طلا یا نقره ٔ کبریت، یعنی خالص. (از اقرب الموارد). || به اصطلاح صناعت کیمیا، یکی از ارواح باشد. (مفاتیح العلوم). || یاقوت سرخ. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). یاقوت رمانی. (الجماهر چ حیدرآباد سال 1355 هَ. ق. ص 67).


کبریت فروش

کبریت فروش. [ِک ف ُ] (نف مرکب) آنکه کبریت فروشد. فروشنده ٔ کبریت.


کبریت کشیدن

کبریت کشیدن. [ک ِ ک َ / ک ِ دَ] (مص مرکب) کبریت زدن. گیراندن چوب کبریت. مشتعل کردن یک دانه کبریت. رجوع به کبریت زدن شود. || شکل کبریت رسم و نقش کردن.


کبریت ساز

کبریت ساز.[ک ِ] (نف مرکب) آنکه کبریت سازد. (فرهنگ فارسی معین). که کبریت درست کند. که بصنعت کبریت پیدا آرد.


کبریت فروشی

کبریت فروشی. [ک ِ ف ُ] (حامص مرکب) عمل آنکه کبریت فروشد. || (اِ مرکب) جای فروختن کبریت. جایی که در آن کبریت فروشند.


کبریت دان

کبریت دان. [ک ِ] (اِ مرکب) جایی که کبریت در آن نهند.

فرهنگ عمید

کبریت

[مجاز] چوبی که سر آن گوگرد دارد و با کشیدن به چیز دیگر مشتعل می‌شود،
[قدیمی] زر سرخ،
[قدیمی] یاقوت،
(شیمی) [قدیمی] گوگرد،
* کبریت احمر: [قدیمی]
گوگرد سرخ،
[مجاز] هرچیز کمیاب و نادر،

فرهنگ معین

کبریت

(کِ) (اِ.) قطعه کوتاه و باریکی از چوب که انتهای آن به مواد آتش زا مثل گوگرد آغشته شده و بر اثر مالش یا اصطکاک با سطح زبر آتش می گیرد.

فرهنگ واژه‌های فارسی سره

کبریت

آتشزنه

فارسی به عربی

کبریت

ضوء، قداحه، مباراه

معادل ابجد

کبریت

632

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری