معنی کبریا

کبریا
معادل ابجد

کبریا در معادل ابجد

کبریا
  • 233
حل جدول

کبریا در حل جدول

مترادف و متضاد زبان فارسی

کبریا در مترادف و متضاد زبان فارسی

  • بزرگواری، بزرگی، جبروت، جلال، حشمت، شان، شکوه، شوکت، عظمت، فر، قدرت، کلانی، هیبت،
    (متضاد) حقارت، کوچکی. توضیح بیشتر ...
لغت نامه دهخدا

کبریا در لغت نامه دهخدا

  • کبریا. [ک ِ] (ع اِمص) کبریاء. غرور. تکبر. (ناظم الاطباء):
    خاقانی گدای به وصل تو کی رسد
    کز کبریا سلام به سلطان نمی دهد.
    خاقانی.
    چون به عزت دل نهادی ترک شروان گوی از آنک
    کبریای اهل شروان برنتابد هر دلی.
    خاقانی.
    || قوت. اقتدار. جلال. عظمت. (ناظم الاطباء). جلال. بزرگی. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزرگ منشی. (ناظم الاطباء):
    من خواهمی که چون تو به میدان شتابمی
    کانجای جای مرتبت و عز و کبریاست.
    فرخی.
    نه در جهان جلال چون جلال او
    نه هیچ کبریا چو کبریای او. توضیح بیشتر ...
فرهنگ عمید

کبریا در فرهنگ عمید

فرهنگ فارسی هوشیار

کبریا در فرهنگ فارسی هوشیار

  • (اسم) عظمت بزرگی بزرگمنشی: } ای جان شیرین تلخ وش بر عاشقان هجر کش در فرقت آن شاه خوش بی کبر و با صد کبریا. { (دیوان کبیر)، غرور تکبر: } ترک ما سوی کس نمی نگرد آه از این کبریا و جاه و جل ‎. { (حافظ)، خداوند تعالی: } اول بمدح و ثنای کبریا مبدا کردم نام خدا و درود بر مصطفی بیاوردم. { (راحه الصدور). توضیح بیشتر ...
بخش پیشنهاد معنی و ارسال نظرات
جهت پیشنهاد معنی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید از اینجا ثبت نام کنید