معنی کاه

لغت نامه دهخدا

کاه

کاه. (نف مرخم) مخفف کاهنده. (یادداشت مؤلف). بصورت مزید مؤخر در ترکیبات آید: جانکاه، عمرکاه، انده کاه، محنت کاه. (از یادداشتهای مؤلف). رجوع به هر یک از این کلمات شود.

کاه. (اِ) در طوالش درخت زیرفون راکاه نامند. (یادداشت مؤلف). رجوع به زیرفون شود.

کاه. (اِ) هندی باستان کاشه، پهلوی کاه، کردی که. (حاشیه ٔ برهان چ معین). علف خشک را گویند. (برهان). ساقه ٔ گندم و جو خشک شده و در هم کوفته. قطعات خشک ساقه ٔ گندم و جو و برخی گیاهها:
بچشمت اندر بالار ننگری تو به روز
به شب به چشم کسان اندرون ببینی کاه.
رودکی.
بدو گفت: کاه آرو اسبش بمال
چو وقت جو آید بکن در جوال.
فردوسی.
کاهی است تباه این جهان ولیکن
در پیش خر و گاو زعفران است.
ناصرخسرو.
سوی گاو یکسان بود کاه و دانه
به کام خر اندر چه میده چه جودر.
ناصرخسرو.
نخواهد همی ماند با باد مرگت
بدین خرمن اندر نه کاه و نه دانه.
ناصرخسرو.
غلامان را نان و گوشت و اسبان را کاه و جو نبود. (تاریخ بیهقی).
علم داری عمل نه، دان که خری
بار گوهر بری و کاه خوری.
سنائی.
ز شرم جاهش عیوق برنیارد سر
ز بیم عدلش بیجاده بر ندارد کاه.
ابوالفرج رونی.
روی من کاهست خاکی کاش از خون گل شدی
تا بخون دل سر خاک وحید اندودمی.
خاقانی.
آن نه بینی که بر سر خرمن
دانه در زیر و کاه برزبر است.
خاقانی.
دانه ٔ دل جو جو است و چهره کاه
کاه و جوزین دست سرمایی فرست.
خاقانی.
کاه که علف ستور است خود به تبع حاصل آید. (کلیله و دمنه).
میل از این جانب اختیاری نیست
کهربا را بگو که من کاهم.
سعدی.
چند در خانه کاه دود کنی
سفری کن مگر که سود کنی.
اوحدی.
کاه باید که بنازد که خریداری یافت
کهربا را چه تفاخر که پی کاه شود؟
اوحدی.
شریف را به خسیسان رجوع می افتد
که برگ کاه بودداروی پریدن چشم.
صائب.
- آب زیر کاه، آنچه ظاهر آن بهتر از باطن است. مثل در باغ سبز، هر چه فریبنده و خوش ظاهر باشد:
حال من و تو از من و تو دور نیست ز آنک
تو آب زیر کاهی و من کاه زیر آب.
خاقانی.
با مهان آب زیر کاه مباش
تات بی آب تر ز که نکنند.
خاقانی.
می شدند آن هر دو تا نزدیک چاه
اینت خرگوشی چو آب زیر کاه.
مولوی.
ز چرب و نرمی دشمن فریب عجز مخور
دلیر بر سر این آب زیر کاه مرو.
صائب.
چون شود دشمن ملایم احتیاط از کف مده
مکرها در پرده باشد آب زیر کاه را.
صائب.
آب زیر کاه را باشد خطر از بحر بیش
صائب از همواری خلق جهان غافل مباش.
صائب.

کاه. (اِخ) دهستانی است از بخش داورزن شهرستان سبزوار. دارای 9692 تن سکنه است. آب آن ازقنوات و محصول عمده اش غله و پنبه است. این دهستان شامل 13 آبادی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9).


زانوی کاه

زانوی کاه. [ی ِ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) بسته و دسته ٔ کاه. (ناظم الاطباء).


کاه زنه

کاه زنه. [زَ ن َ / ن ِ] (اِ مرکب) کاه زن. رجوع به کاه زن شود.


کاه فروش

کاه فروش. [ف ُ] (نف مرکب) فروشنده ٔ کاه. کسی که شغلش فروختن کاه است: بدان موضع که از در شرقی اندر آیی اندرون در کاه فروشان، و آن را دروازه ٔ غوریان خوانند. (تاریخ بخارا).
- میدان کاه فروشان، آنجا که فروشندگان کاه گرد آیند و کاه فروشند.


کاه انبار

کاه انبار. [اَم ْ] (اِ مرکب) انبار کاه. کاهدان.
- کاه از تو نیست کاه انبار از تست، آنقدر مخور که زیان کندت. (یادداشت مؤلف).

فرهنگ عمید

کاه

=کاستن
کاهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): جان‌کاه،

ساقه‌های خشک‌شده و کوبیدۀ گندم یا جو که معمولاً به مصرف خوراک دام می‌رسد،

حل جدول

کاه

مظهر سبکی

نماد سبکی

فارسی به انگلیسی

کاه‌

Chaff, Hay, Straw

فارسی به ترکی

فرهنگ فارسی هوشیار

کاه

علف خشک را گویند


کاه فروشی

‎ شغل و عمل کاه فروش، (اسم) دکان و محل کاه فروش

فارسی به ایتالیایی

کاه

paglia

fieno

تعبیر خواب

کاه


1ـ دیدن کاه در خواب، نشانه آن است که زندگی شما به بیهودگی کشیده خواهد شد.

2ـ اگر خواب ببینید توده ای کاه در آتش میسوزد، علامت آن است که ایامی همراه با شادمانی پیش روی شما خواهد بود.

3ـ اگر خواب ببینید به دامها کاه میدهید، نشانه آن است است که مایحتاج نزدیکان خود را بخوبی تأمین خواهید کرد.

- آنلی بیتون

فرهنگ معین

کاه

[په.] (اِ.) علف خشک.، از ~ کوه ساختن کنایه از: چیزی را بیش از حد بزرگ یا مهم جلوه دادن.

فارسی به عربی

کاه

قشه

ترکی به فارسی

کاه

گاه

واژه پیشنهادی

ریزه کاه

خس -خرده کاه-پره کاه

معادل ابجد

کاه

26

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری